آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟
به تمام زندگی ام که نگاه میکنم
از زمان تولدم تا اکنون که فاصله ای با هجده ساله شدن ندارم ... میبینم هرچه به دست اوردم هرچه برایش تلاش کردم هرچه از دست دادم همه اش فضل و لطف تو بود...برای همین همیشه شکرت را کردم از ته دلم که هرچه دادی و هرچه ندادی و یا هرچه گرفتی همه اش خیرم بود ....وقتی فقط و فقط به اقتدار و عظمتت دل دادم و همیشه با تک تک سلول هایم گفتم لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم و تو برام خیرم را رقم زدی ....خوشبختی برای هرکه در یک چیز خلاصه میشودو خوشبختی من یعنی در هوای عشق تو نفس کشیدن ...من دنیای آدم های بزرگ را نمیخواهم، که به هر دری میزنند تا خوشحال باشند تا بتوانند تنها ز ن د گ ی کنند....من آن دنیای کودکی خود را میخواهم زمانی که تنها در اغوش تو آرام میگیرم ...من سختی کشیدنی را میخواهم که پایان آن جایزه ام، شیرینی محبت تو در درون قلب من است ....من آن لبخندی را میخواهم که از سر عشق تو باشد از سر قرب و وصل تو باشد ....مولای مهربانم، پروردگارا به لطف و فضل و کرمت قسمت میدم عشق اطاعت و محبت واقعی ات را به تمام دختران و پسران جوانی که این روز ها در جهاد اکبر با نفسشان هستند بچشانی .....قسمت میدهم به بزرگی ات به جلالت به عظمتت که آن روزی را ببینم که جوانی ام را در راه وصال و رضایت تو پیمودم ....میخواهم تمام دارایی ام را به تو بدهم، میخواهم با ارزش ترین مرحله ی زندگی ام را برای تو کنار بگذارم ....بر من ببخش گناهایی را که لذتش رفته و پشیمانی اش مانده ....همیشه این جمله رو با خودم خوندم و سوختم ....گیرم که تو از سر گنه در گذری زان شرم که دیدی که چه کردم چه کنم ....یه حدیثی بود که توش نقل شده بود مومنین واقعی تو اخرت دردشون عذاب و اتیش و .. نیست .دردشون دوری از محبوبشونه ...واسه همین وقتی خواستی منو عذاب کنی فریاد میزنم که چقدر دوستت دارم ...ّتو مرا عذاب کنی با تمام وجودم از تو ممنونم ولی نگذار حتی یک لحظه از تو دور باشم محبوبم ....از شهید بابایی پرسیدن که به چه کاری مشغولی؟پاسخ داد:به نگهبانی دل که غیر خدا وارد آن نشه ....چقدر قشنگه عشق بازی با تو با دعاهایی که تو هیچ کجای دنیا نیست .....تمام تلاش هایم، تمام دویدت هایم، تمام خستگی هام،برای رسیدن به توست ...#مراد_دلم
به وقت 3 ماه مونده به #18_سالگی
اگر تو مرا پناه نمیدادی کی مرا پناه میداد؟
اگر تو صدایم نمیکردی کی صدایم میکرد؟
تو رویای رنگین شب های منی ...
تو عشق شیرین دنیای منی ...
امام رئوفم شب آخر یادتان هست؟،
چه شب طوفانی بود
چه عاشقانه شبی بود
وقتی با وجود تمام ادم هایی که در کنارم بودند ولی من کسی را غیر از تو نمیدیدم، ...
خودم را فراموش کردم، با اشک برای همه دعا کردم، من هیچ مشکلی نداشتم چون تو را داشتم
تک به تک برایشان دعا کردم ولی لحظه به لحظه عشقت بیشتر آتشم میزد
از درون میسوختم، باور این که شب آخری است که پیشتم هر لحظه آتش بر جانم میزد، هر لحظه چادرم بیشتر خیس میشد
نمیخواستم به آن شهر پر گناه که بوی معصیت و گناه انسان را از نفس زدن می اندازد برگردم
به آدم هایی که چیزی از خدا و گناه نمیدانند از عشق تو نمیدانند ولی روز به روز بیشتر از خدا فاصله میگیرند
به ادم هایی که شکستن دل آدم ها برایشان از اب خوردن راحت تر است
نمیخواستم برگردم، صورتم خیس شده بود هیچ چیزی را نمیخواستم جز تو ...
بلند شدم و تنها آمدم جلوی ضریحت، چقدر قسمت دادم که ...
مهربانم با اینکه تازه ازت دور شده ام ولی قلبم هر ثانیه بیشتر تنگت میشود
هر لحظه بی تاب تر میشوم...
میشود باز در آغوشم بگیری تا دخترت قلبش محکم بشود در عشقت ...
22/4/98
6 روز پیش پیشت بودم مهربونم
هیچ صدایی را نمیشنوم، در این ازدحام و شلوغی حرمت گویی فقط منم و تو...
گویی سخت در اغوشم گرفته ای و فقط به من نگاه میکنی...
با چشمانی پر از اشک و سری پایین با امانت مادرت آمده ام پابوست...
هیچی نمیخواهم، با لبخند اشک هایم جاری میشود، خیره به گنبدت میشوم، صحن انقلاب روبروی گنبدت جای همیشگی ام
میگم سلام امام ریوفم ممنون که باز راهم دادی و باز نذاشتی غرق بشم تو گناه
دلم را دادم دستت ، زندگی ام را دادم دستت، تمام هست و نیست من تویی امامم...
دو روز دیگ تا وصال دوبارمون...
این بار فقظ خودم و خودت...
کمکم کن باعت افتخارت بشم تو مسابقه...
دوستت دارم رفیق و پناه همیشگیم..
12/4/98
دوباره آمدم به سویت
با دلی لرزان ، چشمی گریان، بی پناه و سرگردان..
هیچی نمیدانم ، فقط این را میدانم که آنقدر دوستم داشتی که با این همه گناه باز مرا صدا زدی ...
مرا جوری صدا کردی که وقتی در حرم امن تو هستم احساس میکنم در اغوشت دارم اشک میریزم ...
سرم پایین و چشمانم پر از اشک است
دست خالی آمدم مهمانی، چشم به مهربانی و فضل شما دوخته ام ...
هیچ نمیدانم
فقط میدانم تمام زندگی ام را به دستت داده ام
تمامش را به نام خودت زدم ...
تو کمکم کن تا فقط مال خودت باشم و بمانم
امام رئوفم، مهربانم به جان جوادت جوری دستم را بگیر که همانی بشوم که تو میخواهی
وقتی من، من تو میشود ارزش دارد قیمت دارد
اعضا و جوارحم زمانی پربرکت و با نشاطند که بخاطر تو از هوس بگذرند
زمانی که در راه رضایت تو قدم بر دارند...
مهربانم کمک کن در راهی که انتخاب کردم مانند سنگ باشم و به موانع دقت نکنم و به هدفم برسم
امام مهربانم همین امشب دستم را بگیر و جوانی ام را ضمانت کن
به نگاهت به کمکت محتاجم ....
دعای کمیل را که در حرمت میخواندم با ان اشک هایم خیلی دعاها کردم ، دعاهایم را مستجاب کن اگر خیرم هست ، تمام زندگی ام فدایتان
یادم نمیرود باز به موقع صدایم کردی
باز تنهایم نگذاشتی
کمکم کن به عهدم وفا کنم ...
مال خود خودت شوم
7/تیر/98 _مشهد
عقد پسرخاله
نمیدانم کجایی ...
نمیدانم مرا پذیرفتی یا نه ...
و یا حتی نمیدانم از دستم دلخوری یا راضی ...
ولی میخواهم بدانی که چقدر دلم هوای با تو بودن را کرده..
چقدر دلم دعاهای عهدی را میخواهد که قلبم را جلا میدهد
چقدر دلم ارامش با تو بودن را میخوامیخواهد ...
مهربانم دستم را بگیر تا جوانی ام را از دست ندادم ...
دلم خیلی تنگ توست...
دلت را شکاندم ولی جز خوبی از طرف تو هیچ ندیدم
گریه هایت را دیدم و دم نزدم و به گناه هایم ادامه دادم ...
مولای مهربانم، باز آمدم، باز میخواهم مال خودت بشوم ...
ولی بی کمک شما نمیتوانم در این مسیر قدم بگذار ...
تا از جانت معشوق نباشد کششی
تلاش عاشق بی چاره به جایی نرسد ....
این شب مبارک
این شب قدر که دیگه مقدرات یه سالتون رقم میخوره
بعداز احیا که اومدید برید غسل توبه کنید
بذارید جسمتون پاک بشه ، بذارید باز اون انرژی و بگیره ...
شب قدر و سبک نشمرید، اگه از دستش دادید یه سالتون پر از گناه میشه
از خدا فاصله میگیرید ...
طبق تجربه میگماااا :)
خلاصه تنهایی که رفتید احیا و با اشکاتون که براش دلبری کردید
مارو هم دعا کنید ...
راستی یادتون نره شاید این آخرین شب قدرمون باشه ...
التماس دعا
12:22
7/3/98