سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

**فراخوان مسابقه بی حجابی**

فراخوان مسابقه بی حجابی

در راستای اهداف شیطان و یارانش در نظر داریم مسابقاتی با جوایز نفیس

تحت عنوان بی حجابی ترتیب بدهیم لذا از شما متقاضیان دعوت میشود

حضور خودرا با یک پیامک با متن یا شیطان به شماره 666666 ارسال نمایید

نکته:همه شرکت کنندگان این مسابقه از جوایز بهره مند خواهند شد

شرایط مسابقه:

1- در این مسابقه افرادی که بد حجاب تر باشند برنده خواهند شد

2- افراد چادری که آرایش میکنند و موهایشان را بیرون می گذارند

از امتیاز ویژه برخوردار خواهند بود

3- پوشین کفش های پاشنه دار و محرک

4- نپوشیدن جوراب یا حد اقل پوشیدن جوراب های رنگ پا یا رنگی

5- ارادت نداشتن به خون شهدا

5- بی توجهی به دستورات قرآن و سایر ادیان آسمانی

6-شوخی و خنده با نامحرم و عشوه گری ( حتی اگر برادر شوهر داماد یا عموی شوهر هم باشدپذیرفته میشود

7- پوشیدن لباس های اندامی و بدن نما

8- استفاده از هرگونه زینت که خلاف آیه قرآن باشد

9- نداشتن ارادت به امام زمان (عج)

10- فروختن عفت و زنانگی و نجابت با قیمت ارزان

11- توجه به مدل های ماهواره و الگو های غربی

مکان مسابقه:

- کوچه و خیابان

- مدرسه و دانشگاه

- مکان های عمومی (پارک و سینماها و ....)

- مهمانی های خانوادگی و دوستانه

- روی خون شهدا

- در کشور امام زمان (عج)

- در کجالس عزای امام حسین  (ع)

زمان مسابقه:

- از امروز تا زمانی که زیبایی دارید...

- از امروز  تا شب اول قبر

- از امروز تا هر زمانی خدا به شیطان فرصت داده...

اهداف مسابقه:

- نارضایتی خداوند

- شکستن دل امام زمان

- سیلی زدن به حضرت فاطمه زهرا  سلام الله

- بی حرمتی کردن به خون شهدا

- رضایت شیطان و یاورانش و استکبار جهانی

- لرزاندن دل جوان هایی  که شرایط ازدواج ندارند

- دور کردن جوانان از خدا و امام زمان (عج) به علت افتادن به گناه

- رواج ابتذال در جامعه

- بی میل کردن مردان جامعه به همسرانشان و تقویت حس تنوع طلبی آن ها

- غارت کردن حیا و عفت دختران

- ایجاد فضای رقابتی جهت بی حجابی

- وصدها هدف دیگر....

یاوران حجاب

معطل چه هستید؟؟؟؟؟؟

همین الان ثبت نام کنید و جوایز این مسابقه را از دست ندهید

چشم امام زمان (عج) به شماست

برای غریب تر شدنش یک قدم بردارید

شک نکن دختر دستوران قرآن راهم بی خیال شو این ها مال 1400سال پیش است...

به این هم فکر نکن که در کربلا وقتی دختران امام حسین علیه السلام و عزیز دردانه هایشان را

به تازیانه میزدند زیر شلاق ها فریاد میزدند:

مارا بزنید اما به حجاب ما توهین نکنید

همه این حرف هارا دور بریز و از الان وارد این مسابقه شو

 

نگاه کن ببین خیلی ها آمده اند

مواظب باش از بقیه جا نمانی.....

 

 



[ شنبه 93/11/4 ] [ 8:49 عصر ] [ شهیده ] نظر

رهبری دارم که غرق در خداست...

رهبری داریم که غرق در خداست.

روزی هرساله اش از روضه هاست

 

نام شیرینش شده آرام جان

مونس است او مونس روح و روان

 

هست برما او امیر و او ولی

نام زیبایش بود سید علی

 

خون حیدر میدورد درخون او

عالمی هر دم  شده مجنون او

 

او امیراست و امیری میکند

با دعایش دست گیری میکند

 

صحبت نورانی اش بی اشتباه

اوهمانند چراغ بین راه

 

برسرم نور ولایت مستدام

دیدنت آقا به زخمم التیام

 

باتواز دشمن ندارم واهمه

پشت توباشد دعای فاطمه

 

داد بر من رهبرم تنها شود

وای برمن سرورم تنها شود

 

گر علی تنها شود بی چاره ایم

در کویر بی کسی آواره ایم

 

در غیاب یاسر و عمارها

با نبود میثم تمار ها

 

غم مخور ای رهبرم ما زنده ایم

برسر پیمان و عهدت مانده ایم

 

دلهره بر دل ندارد جاده ای

همچو تو تا آخرش ایستاده ایم

 

لبیک یا خامنه ای

 

 

 



[ شنبه 93/11/4 ] [ 8:48 عصر ] [ شهیده ] نظر

عشق بازی

 

عشق بازی

ثامن تم : عشـــــق بــــازی!

 

 

داشــتــــــــ رو زمیــــــن با انگــشـتــــــــ چیــــــزی مــی نوشــتــــــــــ..

 رفتـــــن جلــــو دیــــدن چنــــدیـــن متــــر صــــدهــــا بـــار نـــوشتـــــه

 حسیـــــــن......حسیــــــن....حســــــین......

 طوریــــــکه انــگشتـــش زخـــــــم شـــــده !

 ازش پـــرسیــــدن:

 حـــــاجــــی چــــکـــار میــــکنــــی ؟؟

 گــــفت:

چـــــــون میســــر نیستـــــــــ مـــــن را کـــــام او .......

عشـــــــق بــــــازی میــــکنـــــم بـــا نــــام او ......

(خاطــره ای از شهیــد پــازوکــی)



[ جمعه 93/11/3 ] [ 5:29 عصر ] [ شهیده ] نظر

(خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش)

قبل از انقلاب بود دیدم پسرم با یه بغل مجله اومد خونه

مجله هارو که دیدم تعجبم بیشتر شد...

همون تصویر هنر پیشه های سینما و رقاصه ها و ....

گفتم:پسرم این همه مجله چیه خریدی؟

اونم از این مجلات کثیف...

تو که اهل این چیزا نبودی؟

تو به محرم نگاه نمیکنی چه برسه به اینها

گفت:پول یک ماه کارم و دادم اینا رو از باجه ی سرکوچه خریدم تا بسوزونمشون..

تا بقیه جوونای محل نخرن

گفتم:مادر جان این یه باجه که تو شهر نیست..

مجلات همه شهرو که نمیتونی بخری؟

گفت اما فردای قیامت میتونم به خدا بگم که من هرچه در وسع و توانم بود

به وظیفه ام عمل کردم....

 

 (خاطره ای از شهید زین الدین از زبان مادرش)

 

 

 



[ جمعه 93/11/3 ] [ 11:24 صبح ] [ شهیده ] نظر

روایت خواندنی از زبان همسر شهید زین الدین

به گزارش "ندای انقلاب" کتاب نیمه پنهان ماه 5 روایتی است خواندنی از شهید زین الدین که همسر شهید از وی حکایت می کند. منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین است که ابتدای روایتگری خود را اینگونه آغاز می کند:

" ته تغاری بودم. شروع جوانی من همزمان با انقلاب شد. هفده ساله بودم.دوران تغییرات بزرگ. این تغییر برای من از حزب جمهوری به وجود آمد. دبیر زیستمان در حزب کار می کرد. به تشویق او پای من هم به آنجا باز شد...آن روزها به خوابم هم نمی آمد که این حزب رفتن ها آخرش به ازدواج و آشنای با او بکشد."

وی در مورد جلسه اول خواستگاری خود با شهید زین الدین می گوید:

"بعد از سلام علیک اول همان حرفی را گفت که خانواده اش قبلا گفته بودند. گفت: برنامه ام این نیست که از جبهه برگردم. حتی ممکن است بعد از این جنگ بروم فلسطین. یا هر جای دیگر که جنگ حق علیه باطل باشد...بعد از اینکه حرف های او تمام شد گفتم شما می دانید که من فقط دو سال از شما کوچکترم. مشکلی با این قضیه ندارید؟ ایشان جواب داد: «من مشکلی با سن شما ندارم. حتی قیافه هم آنقدر مهم نیست که بتواند سرنوشتمان را رقم بزند.» جلسه اول بود که توانستم دزدکی نگاهش کنم. مخصوصا که او هم سرش را زیر انداخته بود."

خانم ارمغان در مورد ایرادهای مادرش و عکس العملی که شهید زین الدین انجام می داد می گوید:" مادرم می گفت: «چه طور می شود دو هفته منیر را بگذارید و بروید جبهه؟» او جواب می داد:«حاج خانم ما سرباز امام زمانیم،صلوات بفرستید.» و همه چیز حل می شد."

ایشان تعریف می کند که وقتی در اهواز ساکن شده بودیم هر وقت قصد رفتن به جبهه می کرد چیزهایی مثل حدیث، آیه یا جمله ای از وصیت نامه شهدا را با ماژیک می نوشت و به دیوار می زد و می گفت: دفعه بعد که آمدم این را حفظ کرده باشی.

آقا مهدی می گفت:«بدم می آید از این مردهایی که می بینم می آیند و به زن هایشان می گویند دوستت داریم. آن وقت زن هم می گوید خب اگر این طوری است پس مثلا فلان چیز را برایم بخر.»
می گفت:«یک چیزهایی را من از این بچه ها در جبهه می بینم که زبانم بند می آید. دیروز یک مهندسی از بچه های جهاد آمد پیشم و گفت آقا مهدی! خانمم تماس گرفته بچه دار شدیم. اگر امکانش هست مرخصی می خواهم. گفتم اشکالی ندارد تا شما کارت را تمام کنی من برگه مرخصیت را می نویسم. تا برود کارش را تمام کند یک خمپاره خورد کنارش و شهید شد. من نمی توانم با دیدن این چیزها خانواده ام را مقدم بر بقیه بدانم.»

در صفحه 26 کتاب نیمه پنهان ماه، زین الدین به روایت همسر شهید می خوانیم:
مرد در انتهای راه بود. سالهای شناسایی تمام شده بودند. ولی او هم مثل همه نیروهای شناسایی دیگر بود که وقتی فرمانده می شدند هم دوربین از دستشان نمی افتاد. از بس با همه آنهایی که از این شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم می گرفت. اراکی ها فکر می کردند اراکی است، قمی ها فکر می کردند قمی است. تیپ علی بن ابی طالب شده بود زن و بچه هاش. اول ازدواج به زنش گفته بود:«من قبل از تو سه تا تعلق دیگر دارم، سپاه، جبهه، شهادت.»

خانم ارمغان در مورد ساده زیستی شهید زین الدین می گوید: "خودش که اهل چیز نو خریدن نبود، نه برای من نه برای خودش. یک بار من و خواهرش پیراهن و شلوار برایش خریدیم. توی خانه لباس ها را پوشید و رفت. وقتی برگشت دوباره همان لباس های سپاه تنش بود. گفت: یکی از دوستانم می خواست داماد شود لباس نو نداشت. دادم به او."
همسر شهید در چندین جای کتاب از دوران بعد از ازدواج که دو سال بیشتر طول نکشید گلایه هایی دارد و از زمانی می گوید که مهدی زین الدین مثل دیگران در مسائل زندگی دخالت نمی کرده و حتی دیدن دختر نوزادش لیلا، برای اولین بار او را مثل پدران دیگر خوشحال نکرده است. او می گوید: "احساس می کردم تولد لیلا ما را به هم نزدیک تر کرده و من حق دارم از او بخواهم که با هم یک جا باشیم. فکر می کردم لیلا ما را زن و شوهرتر کرده است. گفتم تو خیلی کم حرف هایت را می گویی. خندید و گفت: یک علت ابراز نکردن من این است که نمی خواهم تو زیاد به من وابسته شوی."

وی در مورد نحوه شهادت شهید زین الدین می گوید: "آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند. طبق معمول با راننده بوده ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند، مجید که از اقوام آقا مهدی بود می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید دیگر نیازی نیست شما بیایید با برادرم می روم. بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود. مجبور بودند یواش بروند. که به کمین ضد انقلاب برمی خورند. آنها آر پی جی می زنند که می خورد به ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود. آقا مهدی از ماشین پایین می آیدتا از خودش دفاع کند و تیر می خورد."

کتاب نیمه پنهان ماه 5 که روایت منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین است به قیمت 650 توامن توسط موسسه فرهنگی روایت فتح منتشر شده است.

 




[ جمعه 93/11/3 ] [ 11:23 صبح ] [ شهیده ] نظر

ای که نقش اسم زیبایت....

ای که نقش اسم زیبایت

در لابه لای نقش های گنبد جمکران خونمایی  و دلربایی میکند

بر این دل مبهوت و نم زده از اشک هم نظری کن

 

 




[ جمعه 93/11/3 ] [ 10:4 صبح ] [ شهیده ] نظر

مگر این معشوقه دلبری میداند؟

نیشخند زد و گفت:

مگر این معشوقه دلبری میداند؟

مگر این چادر اهل قجر عشوه هم میفهمد؟

راز صید پسران را می داند؟"

با دوجمله بتواند بکند مست دلی؟

با نگاهی همه فرهاد کند ...همه مجنون بشوند؟

راه رفتن که کند منگ دل هر پسری هیچ میداند او؟

تو اصلا بگو نازی به صدایش باشد

چشمک پر هوسی میفهمد؟

جلوه ی تن رخ زیبا و ادا ملتفت است؟

هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟

تاب گیسو بلد است؟

من همه اش زیر لبم خندیدم

او چه داند تو چگونه دل مارا بردی؟

او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود؟

یاد دیدار نخستت بودم

با همه سادگی و حجب و حیا میرفتی

نه نگاهت به کسی.....

نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن.....

نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود....

نه صدایت نازک....

به همین سادگی و زیبایی

دل من را بردی....

نه من فقط خداهم خندید...

 

 

 

شعر از:علی سلطانی وش



[ پنج شنبه 93/11/2 ] [ 9:55 عصر ] [ شهیده ] نظر

دلنوشته ......

یابن الزهرا سلام

به گمانم این هفته هر روز و هروز ازشما دور تر میشدم و میگفتم من یه بنده ی صالحم

اقاجان بفرما کسی که فقط با صدای شما و دستای شما آروم میشود

با صدا و دستی بجز شما  آروم میشود؟

کسی که منتظر شماست با آمدن کسی دیگر  دلش آرا م میگیرد؟

باور کن لبخندشم مصنوعی ست .....میخواهد بقیه پندار کنند حالش خوب است

یک عمری ست منتظر خبری از شما هستم

ولی افسوس خبری جز گریه های شبانه شما ندارم .... هیچ خبری

من خودم را بار ها و بارها به آب و آتش زده ام تا لبخند شما را ببنیم

ولی دلم هم آرام نگرفت حتی حسی هم به من دست نداد .. حس خوبی که بگوید آقایت خوش حال شده است

......چون ازشما دوربودم و این همه غفلت از این همین دوری ست.....

آه ازدست دوری....

چقدر فکرش سخت است که اقا برای تو دلش تنگ شده است و تو دلتنگش نیستی و

بجای دلداری آن را زجر بدهی  با گناهان با حرفا هایت با .....

چقدر دوست داشتم وقتی از گناهی دوری میکنم باچشمان خود لبخندتان را ببینم

دوست داشتم نصیحتم میکردید چون گوش هایم فقط به حرف شما گوش میدهند

فدای تو شوم ! در این روزها همه می خندند و من اشک می ریزم ، دلم خیلی برایت بهانه می گیرد

همه به فکر دنیایشان هستند و من به فکر شما....

میدانم آنقدر دوستم داری که تنهایم نمیگذاری حتی با بزرگترین گناه.زیرا دعای شما مرا سر پا نگه داشته است

زیرا فقط لبخند شماست که به من امیدواری میدهد و کمک میکند در راه شما قدم بردارم

برای شما بخندم و کسی را بجز شما به خنده نیندازم

لبخند کسی جز لبخند شما برایم رضا نباشد

دلتنگتان باشم....

دلتنگ نگاهتان دستانتان صدایتان چشم های زیبایتان و .......

دلم با نگاهی جز نگاه شما آرام نمیگیرد .... با هیچ نگاهی

 

دلتنگتان : منتظر



[ پنج شنبه 93/11/2 ] [ 11:12 صبح ] [ شهیده ] نظر

موی او آتش گرفت و سرشکست

آنقدر محکم زدن تا در شکست

استخوان دنده ی مادر شکست

پیش چشم شوهرش اورا زدند

تا غرور مردی حیدر شکست

ضربه از دیوار و در میخوردی ولی

وقت افتادن دلم بدتر شکست

تاکه در افتاد روی مادرم

 

موی او آتش گرفت و سرشکست

 



[ چهارشنبه 93/11/1 ] [ 4:34 عصر ] [ شهیده ] نظر

ای برادر دارو اش بیداری است

ای برادر جنگ جنگ دیگریست

خاکریز اکنون به رنگ دیگریست

سنگری دیگر باید بنا کنیم

دین خود بر دین ادا باید کنیم

سنگر دشمن بروز مرز نیست

اشتهای او برای مرز نیست

سنگر دشمن درون خانه هاست

حمله اکنون جانب پروانه هاست

محو ارزشها شعار دشمن است

رخنه در اندیشه کار دشمن است

مردها چون زن خود آرایی کنند

ضد حیثیت صف آرایی کنند

پوشش زنها شبیه مردهاست

این تفکر شیوه ی بی درد هاست

کو کجا تصویر مردان رشید

شیر مردان بلاجوی شهید

حمله بر افکار ملت می کنند

نوجوان را بی هویت میکنند

باز گردید ای تکاور های جنگ

ای شجاعان ای دلاور های جنگ

جبهه فرهنگ را احیا کنید

خدعه و نیرنگ را رسوا کنید

وارث خون شقایق گوش کن

غریبان بیگانه از خویشت کنند

تارو پود روح تشویشت کنند

سم تبلیغاتی دشمن کاری است

 

ای برادر دارو اش بیداری است



[ چهارشنبه 93/11/1 ] [ 4:20 عصر ] [ شهیده ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>