یادشون بــاش
تــو سرما یخ زدنــد و شهیـد شدنــد !
وقتـی زمستــون تـو پالتــوی گـرم و نــرمت
آروم زیــر بـارون و بــرف قدم میزنـی و لذت میبــری
فقـط
یادشون بــاش ، همیــن !
آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟
تــو سرما یخ زدنــد و شهیـد شدنــد !
وقتـی زمستــون تـو پالتــوی گـرم و نــرمت
آروم زیــر بـارون و بــرف قدم میزنـی و لذت میبــری
فقـط
یادشون بــاش ، همیــن !
اشتباه می کنید ...
این روزها نه مانتوی تنگ و جلو باز مد است ونه ساپورت های رنگا رنگ ...
نه انواع شلوارهای پاره و نه دزدی ...
این روزها فقط در آوردن اشک مهدی فاطمه(عج) مد شده...
(حواست به مولا باشه بچه شیعه)
نامش همه جا در دل و هم ورد زبانهاست
ظاهر به جهان هیبت آن زاده ی زهراست
غایب نشود او و نبودست ونباشد
((ما غایب او منتظر آمدن ماست))
نویسنده:گل محمدی
بسمِ ربِّ الشُّہــــــــــداء
شهدا از شما گله دارم...
جنگ سخت که اگر خراشی هم متوجه شما میشد جانباز و ماجور بودید را خود انجام دادید
و جنگ نرمی که نه جانبازی دارد نه شهادت را برای ما گذاشتید...
بگذریم که اجر بسیار دارد...
اینجا در این معابر اینترنتی و شبکه های مجازی هر کس ترکشی بخورد
به روحش میخورد هر کس جان بدهد روحش فنا میشود
و تنها کالبد تن ؛ تنی بی روح یا با روح فاسد شده و ضربه خورده برایش باقی خواهد ماند
آنجا فنای تن باعث بقا و تعالی روح میشد
اینجا فنای روح فدای آسایش تن میشود فدای شهوت و شهرت میشود
اینجا ارزش های انسانی و مذهبی بخاطر چند لایک و فالو لگد مال میشود
اینجا عابرین این معابر های مجازی فکر میکنند در محضر خدا نیستند
زرق و برق های اینجا بچه ها را از دانسته ها غافل میکند.
خیلی سخته ...
سخت تر از سخت حال و روز ما بچه های فضای مجازی هست جهاد اکبر است این جهاد...
تنها از شما یک انتظار داریم و آن یاری کردن ما
در مقابل شبهات و این فضای مه آلود و غبار آلود مجازی هست.
در بین شما بودند کسانی که با انداختن خود روی مین ها تن خود را فدا میکردند
و در عوض روح آنها تعالی پیدا میکرد
و اما امروز در این فضا فقط با علم و تقوا و بصیرت میتوان مین ها و کمین های دشمن را خنثی کرد.
`°•اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...•°`
دلـــنـــوشــته:
مدتـــــی ســـت هـــوای دلــــم بـــارانـــی ســت...
آقا جان سلام
یا صاحب الزمان حالتون چطوره؟
آقا این چند وقت فکر میکنم دیگه بهم نگاه نمیکنید...
آقا نکنه انقدر از دستم دلخور باشین که دیگه بهم نگاه نکنید؟
آقا از صبح تا شب به عشق دیدار شما تمام نیرومو میذارم تا برای ظهور هم خودمو هم دیگران رو ...
آقا امـــروز خــیلی دلــخور شدم...
عده ای هرچی تونستن بارم کردن..
ولی شکر خدا تحمل کردم..
هــیــچی نگفتم،ولی خب دعا کنید حالم بهتر بشه..
شب ها تا دیر به عشق شما کار فرهنگی میکنم...
خودم رو آماده میکنم..
نمیدونم چه سری هست نمیدونم شماهستین من رو بیدار میکنید برای نماز شب یا...
بعداز نماز شب نمیدونم شمایین برای نماز صبح بیدارم میکنین یا...
آقا با این همه خستگی میخوابم...
نمیدونم چجوری بیدار میشم...
پــدرم امــروز ظهر کــه بیرون بودم میگفتم کی باشه برسم خونه استراحت کنم..
رسیدم رفتم زیر پتو نتونستم استراحت کنم..
میدونید چرا؟
به این فکــر میکردم برای آماده شدن برای ظهور شما استراحت معنی نداره..
گفتم چه وقتِ استراحته..پاشو...
به یه فکر دیگه هم افتادم..
نائب شما فرموددن
بخاطر دغدغه فرهنگی گاهی اوقات از خواب میپرم...
پدرم به ارباب بی کفنم قول دادم خوب بشم..
آقا به شماهم قول میدم نسبت به گناهام دل سرد بشم..
قول میدم جلوی هوای نفسم رو بگیرم...
قول میدم لیاقت دختر بودنتون رو پیدا کنم...
خداروشکر که شـــمارو دارم بــابـــا
فقــط آقــا جــان شــماهم بــه مــن یــه قــولی بــدین...
زود بـــیـــایـــــــــــــــــــــــــــــن
دوری تــــو طـــاقـــــــتـــم رو بـــــرده
دیـــر بـــرســـی دخـــتر تــــو مــــرده
آقـــا بــه زنــده بـــودنم اطمینانی نیست
ته دلم،به یقین رسیدم رفتنی ام...
به همین زودی ها..
ان شاءالله که با شهادت باشه...
آقا برای شهادتم دعا کنید..
دوستدارتون
دختر بی لیاقتتون
نــــگـــــارم
عـــــمــــــریــه چـــشـم انـــتـــظارم...
بــــرگــــرد...
خــــدایــا دیــگـه بـستـه داغ غـــربــت و دوری
مــنـــم و ایــــن چـشــم بــه راهــی ،صــبــوری...
***
جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند
چشمْ با اینکه شده خیره به راهت اما
پلکْ تا می زند هر بار تو را می خواند
جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند
هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند
مهدی فاطمه آقا به فدای قدمت
کوچه پس کوچه و بازار تو را می خواند
هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند
کربلا ، شام ، نجف ، تربت اعلای بقیع
جمکران، در طلب یار تو را می خواند
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعرّ با حالت اقرار تو را می خواند
آقا به حق مادرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ظهور کن...
خــیـــلی دلتنگیم..
بـــه مــا چه بقیه دلــتنگ نیــستن...
مـــا داریــم از دوری مــی میــریم...
بســـــمِ ربِّ الشُّہَـــــداء...
داداش علی سلام...
هر روز که از نبودت میگذرد دلتنگ تر میشوم
بیتاب تر میشوم برای دیدارت
از آن روزی که تورا شناختم همیشه در حسرت خوبیهایت بودم...
آنقدر علاقه ی پاکی به تو دارم که درد دل هایی که به عزیزترین فرد زندگیم هم نگفتم به تو آرام گفتم...
میگویند هرکسی با شهیدی خو میگیرد
میدانی...
همان لحظه ای که عکست را دیدم و برایم غریبه بودی دلم به تو گره خورد
از همان روز آشناییم با تو بود که توانستم ارتباط برقرار کنم با تو
از همان روز شدی شهید مورد علاقه ام
و همیشه هم دستم را گرفته ای
خیلی سعی میکنم مانند تو باشم
تو چه داشتی که اینقدر زیبا پر کشیدی سوی معشوقه ات ...
من هم مانند تو آرزویم شهــــــــــادت است
میدانم آرزوی شهادت برای یک دختر خنده آور و محال است
اما باور کن هر روز بیقرار هستم
با خود میگویم هدف شما از زندگی کردن شهادت بود
اما من چه؟؟؟
بیایم در این دنیا و گناهان و خوشی هایم را انجام بدهم بعد چه؟؟؟
من هم با یک تصادف ،ایست قلبی یا هر چیز دیگر عمرم سر می رسد
مُردن که هنـــــر نیست
شهادت و زیبا زندگی کردن شما هنــــــــــر است
دلتنگ شهدا هستم
و دلتنگِ
شهــــــــــادت...
اگر دست مرا بگیری مطمئنا میتوانم راهم را کمی مانند راه تو کنم
هر روز چــــــــــادرم را محکم تر در دستم میگیرم
به چادرم میگویم تو یادگار مادرم هستی ...
میدانی علی جان...
شاید اگر ارزش حجاب و چادر شناخته میشد آن اتفاق ناگوار برایت نمیافتاد .
اگر آن شب آن دختر ....
آه چه بگویم
دلم پُر است...
یکسال و شش ماه است که راه جدیدی را برایم باز کردی ...
ممنون تو هستم برادرم"خلیلے"
امروز اربعین بود...
یقین دارم که توهم پیاده به کربلا رفته ای...
جای مارا هم پیش اربابمان خالی کن...
خلیلی_ها_هنوز_هستند...
94/9/11
هوا یک طوری ست
مثل طعم انار نوبرانه
مثل بوی باران پائیز
چرا کلمات را معذب کنم؟
هوا امروز طعم تورا دارد...
دلنوشته همراه با عکس:
کاری از گـــل نـــرگس
توســـط:
دلـــــی شــــکــــسته
گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است...
آنان که بی کسند به یک در زدن خوشند....
اللهم عجل لولیک الفرج
وقتی از عملیات خبری نبود، می خواستی پیدایش کنی،
باید جاهای دنج را می گشتی.
پیدایش که می کردی، می دیدی کتاب به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست.
ده دقیقه وقت که پیدا
می کرد، می رفت سر وقت کتاب هایش.
گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد.
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 52