شهید زین الدین
بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه جانباز جنگ بودم نتونستم پسرمو خوب تربیت کنم
کم کم نمازش رو هم ترک کرده بود !
هروقت بهش میگفتم:چرا اینجوری میکنی؟
میگفت:شما نسلت با من فرق میکنه مارو درک نمیکنی!!!
گفتم:حد اقل به احترام من جانباز برا حفظ ابروی پدرت این کارو نکن !
توجهی نمیکرد
هرکاری کردم نشد
عصبانی رفتم سر قبر شهید زین الدین شروع کردم به گریه کردن بهش گفتم":
ببین اقا مهدی تو فرمانده ی من بودی من به فرمان تو اومدم جبهه
همون موقعی که میتونستم پیش پسرم باشم
همون موقعی که میتونستم تربیتش کنم تا اینجوری نشه
ببین اقا مهدی اگه درستش کردی که بازم نوکرتم
اگه نه که میرم همه جا جار میزنم که همه ی این چیزایی که میگید بیخود بوده!!
اون شب دیدم نصف شب چراغ اتاق پسرم روشن شد
رفتم پشت در دیدم صدایی نمیاد
برگشتم
شب دوم هم همینطور
شب سوم طاقت نیوردم رفتم تو دیدیم داره نماز شب میخونه
نماز که تموم شد گفتم:پسرم چی شد که؟
گفت:
بابا هیچی نپرس فقط بدون کار خودت رو کردی !!
این شبا شهید زین الدین من رو برای نماز شب بیدار میکنه!!
من پشت شهید زین الدین نماز میخونم !
شرمنده ایم......