سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

الحمدلله

صدامو میشنیدی و تظاهر میکردم که نمیشنوی

حالمو میدیدی و خیال میکردم دیگه منو نمیبینی

صدای دلمو میشنیدی و تمام حواست به من بود

هر لحظه خورد شدنمو میدیدی و شیرینی این روزامو زیاد میکردی

میخواستی توی این ماه

توی این شب

شب قدر شب نوزدهم

برام معجزه کنی و بگی تمام این مدت حواسم بهت بوده

میخواستی شیرینی این اتفاقو توی ماه مبارکت حس کنم

چیزی که حتی فکرشم نمیکردم

میخواستی بهت نزدیک تر شم

میخواستی به عهدت وفا کنی

با اینکه من گناه کردم ولی خواستی با خوبی جبران کنی برام خدای جبارم...

امشب حال عجیی داشتم

خوشحال بودم و شرمنده،نمیدونستم چی بگم که بتونه حتی ذره ای از نگاه و توجهتو جبران کنه

حسین جانم

امشب ازت کربلا خواستم،همینقدر محال ....

مثل محال بودن این اتفاق که تو حلش کردی مولای مهربونم

که شما واسطه بودی و دنبال کارای من بودی....

امشب گفتم بنویسم که برام به یادگار بمونه

که همیشه شاکرت باشم و بدونم همیشه ی همیشه هوامو داری

خدایا ممنونم که دکتر رو سر راه من قرار دادی

امشب از ته دلم ازت خیلی چیزا خواستم

که براورده شدنشون برای تو کاری نداره ولی برای من کل زندگیمه

ای صاحب زمین و آسمان ها...

 

مهربون خدام

با وفا خدام

بزرگ خدام

و هزار اسمی که امشب با هر هزارتاش صدات کردم و تشکر کردم و درخواست کردم

خیلی دوستت دارم...

 

شب نوزدهم ماه مبارک1402

1402/1/21



[ دوشنبه 102/1/21 ] [ 3:16 صبح ] [ شهیده ] نظر

...

[ چهارشنبه 101/11/5 ] [ 9:50 عصر ] [ شهیده ] نظر

جنون

اره سخته که هیچکس خونه منتظرت باشه...

خیلی سخته وقتی با اون خستگی بیای خونه و مجبور باشی غذا درست کنی تا گشنه نمونی...

سخته چنذین هفته از خانوادت دور باشی...

سخته که گاهی فکر میکنی انقدر توی تنهاییت غرق شدی کع هیچکس نمیتونه نجاتت بده!

که حتی از نوشتن از حرف زدن از هرچیزی که مجبور باشی به تنهاییت اعتراف کنی فرار کنی!

آره سخته شبا تو اون سکوت شب، تو اون لحظه های جونسوزش روی تختت مچاله بشی و از تنهاییت اشک بریزی!

سخت است چاره ای جز اشک ریختن نیافتن....

آره سخته به جایی برسی که نذاری هیچکس اون تنگ شیشه ای تنهاییتو بشکونه و وارد بشه...

سخته نذاری هیچکس جز خودت و خدای خودت از اون لحظات هیچکس بویی ببره!

اون لحظاتو دوس دارم فقط برای تو اشک بریزم و تو فقط ببینی، مثل همین دقیقه، همین ثانیه....

قسم به قطره قطره اشکی که تو فقط میبینی و تو فقط تسکینشی..

قسم به به قطره قطره اشکی که از دلتنگی ریخته میشه، از خستگی...

و تو تنها درمانشی...

 

ولی میدونم حواست بهم هست،حواست بهم هست که تونستم اینحوری روی پای خودم بایستم...

این موقعیت و این شرایط دقیقا چیزی بود که ازت میخواستم

الان حس میکنم نزدیک قلم، دارم نزدیک میشم تو ایستادی داری منو میبنی، که میتونم برسم پیشت یا نه؟

من از خیلی چیزا، از همین لحظه های سختم گذشتم برای رضای تو؛ برای هدفی که گاهی فراموشم میشه

نذار دنیا قاطیش بشه...

قسم به این لحظات سخت تنهایی شب

قسم به این اشکایی که مثل دریا میمونن امشب...

یکم دلمو آروم کن

به جسمم یاری بده..

خیلی دوستت دارم آخدا....

 

23/آذر/1401

امتحانای عملی ازمایشگاه



[ چهارشنبه 101/9/23 ] [ 12:6 صبح ] [ شهیده ] نظر

منتظر یک اشاره است سفالم....

چشم مرا دید و دل سپرد به فالم

دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

 

روز ازل هم گریست آن ملک مست...

نامه ی تقدیر را که بست به بالم

 

مثل اناری که از درخت بیفتد

در تب و تاب رسیدن به کمالم

 

هر رگ من رد یک ترک شده بر تن

منتظر یک اشاره است سفالم

 

هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد

در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!

 

پ ن: 

صبر طاقت فرسایی است

چشمتو بر میگردونی میبنی هیچکیو هیچیو نداری...

خسته تر از همیشه...

خیلی سختمه نوشتن بعد مدت ها...

اونقدری که انگار عادت کرده باشی غماتو فقط بباری...

اونقدری که حس میکنی غم داره خفت میکنه....

امروزم جمعه با این سختی و تنهاییش گذشت...

آخدا میشه یه نظر کنی به حالم؟

به زنذگیم؟

دیگه نای ادامه دادن ندارم....



[ جمعه 101/9/4 ] [ 8:0 عصر ] [ شهیده ] نظر

تو باورم کن..

مولای خوبم

کمکم کن...

در این دنیای رنگارنگ بیا دستم را بگیر...

شاید من سهمی بزرگتر از چیزی که دارم و هستم را بخواهم...

که این ذات و خواستن را تو در من قرار دادی...

ولی اینکه اینجوری دلم بگیره و حس ناتوانی کنم هم تو توی من قرار دادی...

پس هم دردم دست توه هم درمونم مگه نه؟

انسان یه چیز منحصر به فردیه

هم دوست داری همه چیو داشته باشی و به لذت های دنیاییت برسی

هم میترسی حب دنیا بگیره تموم قلبتو

و همون لحظه از خودت از همه چی میگذری که حب دنیا اخرتتو خراب نکنه

ولی ته دلت خیلی چیزا میخوای

ما توی تضاد کامل داریم زندگی میکنیم 

بین خواستن و نخواستن...

بین خوب و خوب تر

بین بد و بدتر

ولی تو که از دل بندت خبر داری

تو که حال و روزمو میبنی..

تو که این جنگیدن های خودمو با خودم میبینی...

این دست و پا زدن و به هیچی نرسیدن و میبنی...

یه ماه دیگه21 سالم میشه و چی تو ذهنم بود و به کجا رسیدم...

منی که اونقدر دروت گرام که جز تو هیجگس نمیتونه ببینه چی تودلم میگذره...

حتما یه راه حلیم براش داشتی که اینجوری منو افریدی...

حتما ..

جز اشک و اومدن در خونت چجوری حالمو میتونم بهتر کنم؟

چه راه حلی برام داری؟

امشب دارم حاشیه سازی میکنم برات بذار بگم 

میشه حالمو خوب کنی؟ انتظار خوب ندارم. فقط یکم بهتر...

این زندگی انقدر بهم سخت گرفته که حس مبکنم نمینونم نفس بکشم

هنوز اول مسیر خودمو باختم

میشه اینعمه غم. اینهمه غصه رو کمتر کنی برام؟

فقط میتونم بگم ممنون که قدرت اشک ریختن و هق هق زدن رو به من دادی

که بتونم ببارم و ببارم

و ادامه بدم...

 

پ ن:

ببخشید این همه مدت نبودم

قول میدم بیشتر باشم

5/شهریور/1401



[ شنبه 101/6/5 ] [ 2:34 صبح ] [ شهیده ] نظر

دلتنگی

[ چهارشنبه 101/3/4 ] [ 2:29 عصر ] [ شهیده ] نظر

ته دنیا

[ پنج شنبه 101/1/4 ] [ 2:7 صبح ] [ شهیده ] نظر

بدون شرح

[ چهارشنبه 100/12/25 ] [ 1:43 صبح ] [ شهیده ] نظر

نگاه

[ پنج شنبه 100/12/5 ] [ 4:23 عصر ] [ شهیده ] نظر

آرزو

[ جمعه 100/11/15 ] [ 2:28 صبح ] [ شهیده ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>