سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

همینطوری!

کتاب جلوم بازه

بعد چندین ماه گفتم یکم توی وبلاگ بنویسم

روزای تکراری

ادمای تکراری

اتفاقایی که روز به روز خطرناک تر میشن

سرنوشتی که نمیدونی چی برات در نظر داره

راستش انقد خستم که اولین سال زندگیمه انقد زجر کشیدم که نفهمیدم کی گذشت...

با خودم مرور میکنم کاش هنوز همون دختر بچه ای بودم که نگران فردا نگران حال نگران هیچی نبود...

همون دختر بچه ای که خون توی دلش نمیشد بخاطر مشکلات بقیه...

دختر بچه ای که دلش به کتابایی که میخوند لباس رنگی رنگی و مداد رنگیاش و ..خوش بود

یادمه نوشته بودم چند سال پیش که حتما من17سالگی ازدواج میکنم هرجوری که شده

نقشه کشیده بودم که میرم پزشکی میخونم در کنارش حوزه هم میرم! تصمیم بزرگی بود برام

یادمه قسم میخوردم که من عاقبت بخیر میشم چون خیلی محکم بودم اونقدر محکم بودم که هرچیری میخواستم همون میشد

خدا در کنارش تک‌تک کارایی که میخواستمو مثل معجزه برام انجام میداد...

الان سه ماه و اندی دیگه میرسیم به 19 سالگی

چقدر آرزو داشتم برای 18 سالگیم چه برنامه هایی خیلی چیزای دیگه

الان فکرم عوض شده تصمبماتم بزرگ شده ولی نمیدونم از زندگی چی میخوام!

میدونی آدم بزرگ میشه شرایطش فرق میکنه و نمیتونه هر تصمیمی بگیره...

گاهی راه درست اونقدر سخت میشه روز به روز که دیگه بیخیالش میشی!

 این روزا سخه تر از همیشه مبگذره و امیدوارم تموم بشه این کابوس

دیگه طاقت این همه سختیو ندارم..

کی باشه صبح بشه این شب...

 

 

چه سخته دردتو نتونی به هیچکی بگی

و به بدترین چیزای ممکن قضاوت بشی...



[ دوشنبه 99/4/2 ] [ 6:23 عصر ] [ شهیده ] نظر

چند روز دیگه مهمونی شروع میشه!

چند روز دیگه ماه رجبت شروع میشه

ماه مهمون خصوصیا...

همون ماهی که چیزی به شروعش نمونده...

انقدر کریم و بزرگی که منو از الان دعوت کردی...

میشه بهم اراده بدی کمکم کنی لایق این نشونه و دعوتت بشم مولای من؟

#الهی_وربی_من_لی_غیرک؟

به خون حاج قاسم کمکم کن...

 

امروز که بعداز دوران سختی شروع کردم بچه ها گفتن امتحان دینی داریم 

کتاب دینی و باز‌ کردم اسم درس بازگشت بود

کلمه به کلمه که پیش میرفتم بیشتر و بیشتر به حالت خودم پی میبردم...

رسیدم به جایی که نوشته بود: کسی که توبه میکنه خدا ارامشو به قلبش بر‌میگردونه

همونطوری‌که ارومم کردی..



[ دوشنبه 98/11/14 ] [ 6:37 عصر ] [ شهیده ] نظر

بهار زندگی

[ سه شنبه 98/7/30 ] [ 9:47 عصر ] [ شهیده ] نظر

آخرین شب محرمت...

[ پنج شنبه 98/6/21 ] [ 1:49 صبح ] [ شهیده ] نظر

شب 3 محرم...


دیشب وقتی دیدم جمعیت هنوز اونقدر زیاد نشده که بیرون روی پست نوکریم بمونم 

گفتم برم داخل، اروم جوری که کسی رو نبینم رفتم یه گوشه نشستم...

اخرای سخنرانی بود، داشت میگفت اگه ماه مبارک و شب قدر و عید غدیر و فطر و عرفه از دست دادین و بخشیده نشدین..

فرار کنید از سوی گناها به طرف حسین (ع)...

سرمو انداختم پایین، یاد اون لحظه ای افتادم که حر سر به زیر پیش ارباب اومد اقا سرشو بالا اورد و نگا تو چشاش کرد...

اشکام قطره قطره روی روسریم میفتادن...

چیزی نداشتم واسه اربابم، روم نبود سرمو بیارم بالا

مثل همیشه گفتم ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین...

دیگه نتونستم دووم بیارم ...

و سلاحه البکاء...

اربابم 

روزهایی میرسد که دیگر من نیستم...

ولی قطعا دوستت خواهم داشت...

شب2محرم الحرام98

 

 

 



[ دوشنبه 98/6/11 ] [ 7:44 عصر ] [ شهیده ] نظر

شکر خدا

[ شنبه 98/6/9 ] [ 2:13 عصر ] [ شهیده ] نظر

حرف دل....

به تمام زندگی ام که نگاه میکنم
از زمان تولدم تا اکنون که فاصله ای با هجده ساله شدن ندارم ... میبینم هرچه به دست اوردم هرچه برایش تلاش کردم هرچه از دست دادم همه اش فضل و لطف تو بود...برای همین همیشه شکرت را کردم از ته دلم که هرچه دادی و هرچه ندادی و یا هرچه گرفتی همه اش خیرم بود ....وقتی فقط و فقط به اقتدار و عظمتت دل دادم و همیشه با تک تک سلول هایم گفتم لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم و تو برام خیرم را رقم زدی ....خوشبختی برای هرکه در یک چیز خلاصه میشودو خوشبختی من یعنی در هوای عشق تو نفس کشیدن ...من دنیای آدم های بزرگ را نمیخواهم، که به هر دری میزنند تا خوشحال باشند تا بتوانند تنها ز ن د گ ی کنند....من آن دنیای کودکی خود را میخواهم زمانی که تنها در اغوش تو آرام میگیرم ...من سختی کشیدنی را میخواهم که پایان آن جایزه ام، شیرینی محبت تو در درون قلب من است ....من آن لبخندی را میخواهم که از سر عشق تو باشد از سر قرب و وصل تو باشد ....مولای مهربانم، پروردگارا به لطف و فضل و کرمت قسمت میدم عشق اطاعت و محبت واقعی ات را به تمام دختران و پسران جوانی که این روز ها در جهاد اکبر با نفسشان هستند بچشانی .....قسمت میدهم به بزرگی ات به جلالت به عظمتت که آن روزی را ببینم که جوانی ام را در راه وصال و رضایت تو پیمودم ....میخواهم تمام دارایی ام را به تو بدهم، میخواهم با ارزش ترین مرحله ی زندگی ام را برای تو کنار بگذارم ....بر من ببخش گناهایی را که لذتش رفته و پشیمانی اش مانده ....همیشه این جمله رو با خودم خوندم و سوختم ....گیرم که تو از سر گنه در گذری زان شرم که دیدی که چه کردم چه کنم ....یه حدیثی بود که توش نقل شده بود مومنین واقعی تو اخرت دردشون عذاب و اتیش و .. نیست .دردشون دوری از محبوبشونه ...واسه همین وقتی خواستی منو عذاب کنی فریاد میزنم که چقدر دوستت دارم ...ّتو مرا عذاب کنی با تمام وجودم از تو ممنونم ولی نگذار حتی یک لحظه از تو دور باشم محبوبم ....از شهید بابایی پرسیدن که به چه کاری مشغولی؟پاسخ داد:به نگهبانی دل که غیر خدا وارد آن نشه ....چقدر قشنگه عشق بازی با تو با دعاهایی که تو هیچ کجای دنیا نیست .....تمام تلاش هایم، تمام دویدت هایم، تمام خستگی هام،برای رسیدن به توست ...#مراد_دلم
به وقت 3 ماه مونده به #18_سالگی 



[ شنبه 98/4/29 ] [ 1:0 صبح ] [ شهیده ] نظر

بنام خدا،دوستت دارم...

اگر تو مرا پناه نمیدادی کی مرا پناه میداد؟ 

اگر تو صدایم نمیکردی کی صدایم میکرد؟

تو رویای رنگین شب های منی ...

تو عشق شیرین دنیای منی ...

امام رئوفم شب آخر یادتان هست؟،

چه شب طوفانی بود 

چه عاشقانه شبی بود 

وقتی با وجود تمام ادم هایی که در کنارم بودند ولی من کسی را غیر از تو نمیدیدم، ...

خودم را فراموش کردم، با اشک برای همه دعا کردم، من هیچ مشکلی نداشتم چون تو را داشتم 

تک به تک برایشان دعا کردم ولی لحظه به لحظه عشقت بیشتر آتشم میزد 

از درون میسوختم، باور این که شب آخری است که پیشتم هر لحظه آتش بر جانم میزد، هر لحظه چادرم بیشتر خیس میشد 

نمیخواستم به آن شهر پر گناه که بوی معصیت و گناه انسان را از نفس زدن می اندازد برگردم 

به آدم هایی که چیزی از خدا و گناه نمیدانند از عشق تو نمیدانند ولی روز به روز بیشتر از خدا فاصله میگیرند 

به ادم هایی که شکستن دل آدم ها برایشان از اب خوردن راحت تر است 

نمیخواستم برگردم، صورتم خیس شده بود هیچ چیزی را نمیخواستم جز تو ...

بلند شدم و تنها آمدم جلوی ضریحت، چقدر قسمت دادم که ...

مهربانم با اینکه تازه ازت دور شده ام ولی قلبم هر ثانیه بیشتر تنگت میشود 

هر لحظه بی تاب تر میشوم...

میشود باز در آغوشم بگیری تا دخترت قلبش محکم بشود در عشقت ...

 

22/4/98 

6 روز پیش پیشت بودم مهربونم 

 



[ شنبه 98/4/22 ] [ 2:6 عصر ] [ شهیده ] نظر

وصال خصوصی!

هیچ صدایی را نمیشنوم، در این ازدحام و شلوغی حرمت گویی فقط منم و تو...

گویی سخت در اغوشم گرفته ای و فقط به من نگاه میکنی...

با چشمانی پر از اشک و سری پایین با امانت مادرت آمده ام پابوست...

هیچی نمیخواهم، با لبخند اشک هایم جاری میشود، خیره به گنبدت میشوم، صحن انقلاب روبروی گنبدت جای همیشگی ام 

میگم سلام امام ریوفم ممنون که باز راهم دادی و باز نذاشتی غرق بشم تو گناه

دلم را دادم دستت ، زندگی ام را دادم دستت، تمام هست و نیست من تویی امامم...

دو روز دیگ تا وصال دوبارمون...

این بار فقظ خودم و خودت...

کمکم کن باعت افتخارت بشم تو مسابقه...

دوستت دارم رفیق و پناه همیشگیم..

12/4/98



[ چهارشنبه 98/4/12 ] [ 2:4 عصر ] [ شهیده ] نظر

همین امشب ...

دوباره آمدم به سویت 

با دلی لرزان ، چشمی گریان، بی پناه و سرگردان..

هیچی نمیدانم ، فقط این را میدانم که آنقدر دوستم داشتی که با این همه گناه باز مرا صدا زدی ...

مرا جوری صدا کردی که وقتی در حرم امن تو هستم احساس میکنم در اغوشت دارم اشک میریزم ...

سرم پایین و چشمانم پر از اشک است 

دست خالی آمدم مهمانی، چشم به مهربانی و فضل شما دوخته ام ...

هیچ نمیدانم 

فقط میدانم تمام زندگی ام را به دستت داده ام 

تمامش را به نام خودت زدم ...

تو کمکم کن تا فقط مال خودت باشم و بمانم 

امام رئوفم، مهربانم به جان جوادت جوری دستم را بگیر که همانی بشوم که تو میخواهی 

وقتی من، من تو میشود ارزش دارد قیمت دارد 

اعضا و جوارحم زمانی پربرکت و با نشاطند که بخاطر تو از هوس بگذرند 

زمانی که در راه رضایت تو قدم بر دارند...

مهربانم کمک کن در راهی که انتخاب کردم مانند سنگ باشم و به موانع دقت نکنم و به هدفم برسم 

 

 

امام مهربانم همین امشب دستم را بگیر و جوانی ام را ضمانت کن

به نگاهت به کمکت محتاجم ....

 

دعای کمیل را که در حرمت میخواندم با ان اشک هایم خیلی دعاها کردم ، دعاهایم را مستجاب کن اگر خیرم هست ، تمام زندگی ام فدایتان

 

 

یادم نمیرود باز به موقع صدایم کردی 

باز تنهایم نگذاشتی 

کمکم کن به عهدم وفا کنم ...

مال خود خودت شوم

 

 

7/تیر/98 _مشهد

عقد پسرخاله 



[ جمعه 98/4/7 ] [ 1:11 صبح ] [ شهیده ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>