سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

ولنجک

الان که دارم از کهف الشهدا با اسنپ برمیگردم

یهوو دلم گرفت،حس تنهایی بدی اومد سراغم

خدایا درسته هرچی که میخواستم دادی

ولی همش یجای کار میلنگه یچیزی همیشه کمه

هیچوقت همه چیز کنار هم قرار نمیگیره

خیلی هوا خوبه و دلم برای قدم زدن توی مسیر کهف تنگ شده بود

آرامشی گرفتم از جنس تنهایی...

28 فروردین 1403



[ سه شنبه 103/1/28 ] [ 9:40 عصر ] [ شهیده ] نظر

.

[ سه شنبه 103/1/28 ] [ 5:10 عصر ] [ شهیده ] نظر

دل تنها

 

مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیشتر

با همه گرمیم با دل‌های تنها بیشتر

 

درد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیم

قالی کرمان که باشی می‌خوری پا بیشتر

 

بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار

زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر

 

هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولی

بعدِ حافظ خوانیِ شب‌های یلدا بیشتر

 

رفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت

من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر

 

زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ‌تر

بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر

 

هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید

هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر

 

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم

خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر

 

 



[ دوشنبه 103/1/27 ] [ 8:54 عصر ] [ شهیده ] نظر

عید فطر

داره باز عید فطر میشه و من با این جسم خستم ولی روحم شاده شاده...

همینجور‌ک‌همیشه‌به‌همه‌ گفتم بهترین عید خدا عید فطره...

البته برای همه نه، برای کسایی ک با عشق براش روزه گرفتن و سعی کردن خیلی از گناهارو انجام ندن

معتقدم توی این روز مبارک میاد میشینه پای حرفای تک تکمون ببینه چی میخوایم

کجای زندگی خوردیم زمین و نتونستیم پاشیم

کجای زندگی کم اوردیم و ازش دور شدیم

کجای زندگی تا سال بعد چی میخوایم...

معتقدم هرچی ازت طلب کنیم از عیدی دادن مارو محروم نمیکنی

عیدی گرفتن تو این عید قشنگه

اومدم تا با این حالم، که 4 روزه نتونستم حرف بزنم و دارم با اشاره حرف میزنم

که نای تکون خوردن ندارم و هرشب دارم سرم میزنم

با این جسم خسته و نهیف و ضعیف با زبون روزه

ازت طلب کنم ازت عیدی بخوام که دستمو رد نکنی که کریم تر از اونی هستی که حالمو ببینی و دلت برام نسوزه...

دلم نیومد این روزای قیمتی رو از دست بدم و از روی درد روزه نگیرم

خدای خوبم، در راس طلب ها، طعم واقعی عید به ما بچشون با اومدن مولامون

که سخت دلتنگشیم و سخت منتظرشیم و بهش نیاز داریم...

خدای خوبم که توی درون مایی، از خواسته های ما خبر داری

که برای تو هیچی نیست و برای ما‌یه دنیاست...

 

پ ن : هرچی میخواید از خدا توی عید فطر بخوایذ

اگ بنده ی خوبی باشید و حتی اگه نباشید

بهتون عطا میکنه...

 

برای این حقیرم دعا کنید



[ سه شنبه 103/1/21 ] [ 3:45 عصر ] [ شهیده ] نظر

عذاب

دیشب توی فرازای ابوحمزه داشتم فکر میکردم به کدوم عمل خیرم خدارو قسم بدم که بدی هارو 

گناهارو نبینه 

هرچی فکر میکردم هیچی یادم نمیومد

هنوز که هنوزم هست هرچی فکر میکنم یادم نمیاد 

یعنی روم نمیشه که به عمل هایی ک درمقابل بدی ها هیچ ارزشی ندارن خدارو قسم بدم...

میخواستم بگم ما هیچی از خودمون نداریم و سر تا پا تقصیریم

اگه عذابمون کرد

اگه نبخشیدمون حق داره...

ولی به جلال و جبروتش قسم دادم که بگذره از اینهمه دوری

از اینهمه بی توجهی...

دیشب میگفتم اگ عذابم کنی بازم من دوست دارم...

ولی تو این دنیای بی رحم تنهام نذار

که من هیچم...

که هر روز دارم ازت دورتر میشم

 

 



[ چهارشنبه 103/1/15 ] [ 2:58 عصر ] [ شهیده ] نظر

عیدی

عاشق سکوت این موقع خونم

وقتی که سحری خوردی و نماز صبحتو اول وقت خوندیو

هیچ‌هیاهویی نیست و همه چی خیلی خیلی ارومه

با اینکه امسال هیچی از ماه رمضون نفهمیدم و همینجوری نیمش گذشت

ولی این حس آرامش این ماهو با تموم وجودم حس میکنم ومیخوام سیوش کنم

پارسال عیدی میخواستم ازت خدا

که عیدیمم دادی، برای یک عمر به من عیدی و پاداش دادی عید فطر...

امسال بندگیتو نکردم و شرمندم...

امیدوارم از این به بعد عبد خوبی برات باشم...

حواسم هست که اصلا حواسم بهت نیست، ببخش منو...

من بازم ازت عیدیمو میخوام...

که تو رئوف تر از اونی هستی که پشیمونی عبدتو ببینی و همه چی و نادیده بگیری...

مراقبم باش،دلم خیلی هوای خلوت باهاتو کرده،...



[ چهارشنبه 103/1/8 ] [ 5:22 صبح ] [ شهیده ] نظر

ناخوش

[ جمعه 102/12/11 ] [ 10:58 عصر ] [ شهیده ] نظر

دلشوره...

و‌من پگاه

مینویسم از سومین شبی که بی خوابی زده به سرم و دلشوره دارم

مینویسم از دوازدهمین روز سختی که گذروندم

مینویسم از روزهای متمادی رو که توش میشه روزنه ای از نور رو حس کرد و دید

ولی فقط حس کرد، 

مینویسم از روزایی که منتظر گذروندنشم ولی روزای سخت تری در پیش دارم

مینویسم از ته دلی که داره قطره قطره خون ازش میچکه و دم نمیزنه و میتپه و میتپه...

 

و من سومین شبیه که کابوس میبینم...

 

مریض حالی ام خوش نیست

نه خواب راحتی دارم .نه مایلم به بیداری...

خیال بافیت بد نیست

خیال کن که خواهی رفت

همین که رفتی و مردم

تلاش کن که برگردی

و در کمال خونسری مرا به خاک بسپاری

زیاد یاوه میگویم،

گره بزن زبانم را

زیاد از تو مینوشم

بگیر استکانم را

بگیر هرچه را دارم...

ببخش هرچه را داری...

 

چقدر قشنگ خوندی چاوشی، من سه شبه دارم با اهنگت اشک میریزم و هق هق میکنم

 

میگذره این روزای سختم.با تمام وجودم سعی میکنم ناشکریتو نکنم آخدا...

گله نکنم و بگم راضیا برضاک...

 

پ ن: اردوی کویر



[ یکشنبه 102/10/10 ] [ 3:29 صبح ] [ شهیده ] نظر

دیوونه

به این نقطه از خودشناسی رسیدم‌امشبکه متوجه شدم آدمی زاد وقتی حواسش پرت نباشه چیزی نباشه که خودشو مشغول کنه یا اصلا بی حوصله باشه و‌حوصله هیچ کاریو نداشته باشه یاد غماش میفته هرچقدرم اوضاعش خوب باشه ولی یه چیزی پیدا میکنه که حال خوبشو خراب کنهکه چیزای منفی رو ببینه جای مثبت..ولی خدا جونم تو میتونی این فکرای بدو ازم دور کنی

ازم دور کن که

پیش بره همینجوری دیوونه میشم

خیلی خستم دیگه

خیلی از ادمای اطرافم متنفررررمدیگه نمیخوام ببینمشون



[ جمعه 102/10/8 ] [ 12:25 صبح ] [ شهیده ] نظر

راضیا برضاک...

توکل یعنی وقتی یه چیزی رو سپردیم دستت

دیگه هرچی شد، راضی باشیم و بدونیم خیر همین بوده

که ما نا اگاهیم و تو آگاه...

 

پ ن : که تو چیزای خیلی بهتر برام کنار گذاشتی...

 



[ دوشنبه 102/10/4 ] [ 2:53 عصر ] [ شهیده ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>