مگر خودت نگفتی...
مگر خودت نگفتی:
و تِلــکَ الایــامٌ نٌــداولـها بـیـن النـاس...
و ما این ایام را بین مردم می چرخانیم....
آیه 40، سوره آل عمران
حالا نمی شود
این ایام را طوری بچرخانی!
که قــسـمت کـربـبلایـش....
بشود روزی من؟
دلتنگی یعنی حال من...
سلام ان شاءالله زیر سایه و پرچم آقا خوب و سلامت باشید
بالاخره بعداز روز کاری و شب کاری های ما و آقایون هیئت، مسجد حاضر شد
خداروشکر نیرو های جوون زیاد داشتیم و سنگر (به گفته امام) پر بود...
خیلی قشنگه کل وقتت درگیر اربابت باشی!
دیروز رفته بودم بالا برای نصب سربندا و پلاکا چند باری کل مسجد تا حد مرگ ترسیدن
چیلا؟بخاطر من
تا پای جون دادن رفتم
بعدش دیگه سربند فدایی زینب و بستم گفتم اگه جونمو دادم لا اقل شهید حساب شم
میز جوری بود که اگه کسی نمیگرفتش ما سقوط میکردیم و یک لحظه دوست محترم ولش کرد و....
به یه جیغ کوچیک ختم شد
خدا کنه آقایون نشنیده باشن
ببینید سخت ترین کار هارو باید گرفت،مثل من
خاطرات دیشب
یکی از بچه ها:
- بچه ها چایی موخام
-چاییمون کوجا بود
-اونجا، ببین چایی هست
-بزن بریم
حالا دوتا دوست گرام میل فرموده اند و من هنوز در حال نیگا کردن
منم موخااااام بچه ها
بیا اینم برای تو
حالا من داشتم میل می فرمودم که خرماها رو برد پخش کنه بین خادمین
کلی منتظر شدم نیومد بهم بده
اومد ولی دست خالی...
گفتم تموم شد؟
گفت نوج اونجاست برم بیارم؟
گفتم نه نمیخاد
خواهش میکرد بیارم برات
منم گفتم فقط خواستم تیکه زده باشم
و ما خرما را نپذیرفتیم....
ساعت ها گذشت حدودا10 رسیدیم منزل
چقد آرومم میکنه:
منم باید برم، آره برم سرم بره
نذارم هیج حرومی طرف حرم بره...
ولی چون محرومیم نیروهامونو یه جاهای دیگه خالی میکنیم
خواهرای عزیزم شوما هم نیروتونو جاهای مفید صرف بفرمایید
دعا کنید اجر خادمی رو خودِ آقا، برات کربلا بده...
از امشب نوکری ما شروع میشه
خیلی دعامون کنید که محتاجیم