یادمه...
بنام خالق هستی....
یادمه بچگی هام وقتی میرفتم مزار.....
سعی میکردم پام روی قبرا نره ....
تا رو یکیشون میرفتم ....
جیگرم اتیش میگرفت....
تو دلم براش صلوات میفرستادم....
چند....سال گذشت....من بزرگتر.....
مرده ها بیشتر....قدیمی ها پوسیده تر....
جدیدی ها با سنگ شکیل تر....
نمیدونم...!!!امروز روی چندتا قبر پام رفت....!!!!
برای چندتا یادم رفت صلوات بفرستم...!!
اما راستش ....امروز یه چیز دیگه فهمیدم....
ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بزاریم..!!!!
این روز ها چقدر راحت روی زنده ها و احساسشون پا میزاریم...!!!!!!!
کاش همون بچه میموندیم
بزرگ شدن ارزوی خوبی نبود.....!!
[ دوشنبه 93/6/31 ] [ 12:26 عصر ] [ شهیده ]
نظر