داداش علی سلام...
بســـــمِ ربِّ الشُّہَـــــداء...
داداش علی سلام...
هر روز که از نبودت میگذرد دلتنگ تر میشوم
بیتاب تر میشوم برای دیدارت
از آن روزی که تورا شناختم همیشه در حسرت خوبیهایت بودم...
آنقدر علاقه ی پاکی به تو دارم که درد دل هایی که به عزیزترین فرد زندگیم هم نگفتم به تو آرام گفتم...
میگویند هرکسی با شهیدی خو میگیرد
میدانی...
همان لحظه ای که عکست را دیدم و برایم غریبه بودی دلم به تو گره خورد
از همان روز آشناییم با تو بود که توانستم ارتباط برقرار کنم با تو
از همان روز شدی شهید مورد علاقه ام
و همیشه هم دستم را گرفته ای
خیلی سعی میکنم مانند تو باشم
تو چه داشتی که اینقدر زیبا پر کشیدی سوی معشوقه ات ...
من هم مانند تو آرزویم شهــــــــــادت است
میدانم آرزوی شهادت برای یک دختر خنده آور و محال است
اما باور کن هر روز بیقرار هستم
با خود میگویم هدف شما از زندگی کردن شهادت بود
اما من چه؟؟؟
بیایم در این دنیا و گناهان و خوشی هایم را انجام بدهم بعد چه؟؟؟
من هم با یک تصادف ،ایست قلبی یا هر چیز دیگر عمرم سر می رسد
مُردن که هنـــــر نیست
شهادت و زیبا زندگی کردن شما هنــــــــــر است
دلتنگ شهدا هستم
و دلتنگِ
شهــــــــــادت...
اگر دست مرا بگیری مطمئنا میتوانم راهم را کمی مانند راه تو کنم
هر روز چــــــــــادرم را محکم تر در دستم میگیرم
به چادرم میگویم تو یادگار مادرم هستی ...
میدانی علی جان...
شاید اگر ارزش حجاب و چادر شناخته میشد آن اتفاق ناگوار برایت نمیافتاد .
اگر آن شب آن دختر ....
آه چه بگویم
دلم پُر است...
یکسال و شش ماه است که راه جدیدی را برایم باز کردی ...
ممنون تو هستم برادرم"خلیلے"
امروز اربعین بود...
یقین دارم که توهم پیاده به کربلا رفته ای...
جای مارا هم پیش اربابمان خالی کن...
خلیلی_ها_هنوز_هستند...
94/9/11