دلنوشته ای برای شهیدان گمنام
به شما میگویم گمنام اما نمی دانم که شما را باید پرنام نامید
شما را باید خوش نام نامید میگویم هوییتتان معلوم نیست
اما راستش را بخواهید این من هستم که هوییتم را گم کرده ام
ای شهید!
ای پرنام با هویت می شود دست مرا هم بگیری
آخر در این جنگ همه جانبه بدجور در محاصره کرده ام
ازهر طرف هم آتش دشمن روی سرم میریزد
در اطرافم هرروز خیلی ها ترکش گناه می خورند
و مجروح میشوند ولی نه دردی دارند
و نه خونی از آنها میرود چون فکر و قلبشان مجروح شده
استو این خیلی بدتر از درد جسمی است..
شهدا!
راستش را بخواهید جنگی که ما در آن هستیم هزار برابر سختر از جنگیست
که شما در آن حضور داشتید آنجا حداقل دشمن را می دیدید برایتان مشخص بود
مواضع دشمن اما اینجا دشمن را نمیشود دید
از هر طرف به ما هجوم آورده است و دارد یکی یکی بچه ها را از بین میبرد
کمکم کنید من هم دیگر کم آورده ام دیگر صدایتان را نمیشنوم
فکر کنم از این تیر های گناه به من هم برخورد کرده است و مجروح شده ام...
شهدا !کمکم کنید.....