سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

چه ظریفانه است...



چه ظریفانه است خلقت قلب آدمی

به تلنگری میشکند 

به لحنی میسوزد 

برای دلی میمیرد 

به نگاهی جان میگیرد 

وبه یادی می تپد


 

حرفِ دل



امروز نمیدونم چرا فکر میکنم روی هوا معلقم

همش توی افکار خودم پرسه میزنم،نمیدونم چِمِه..چی میخوام،چی نمیخوام

به این فکرم که آخر این زندگی چی میخواد بشه؟

آقا میاد؟

شهید میشم؟

می میرم؟

از غصه دق میکنم؟

امروز صبح سعی کردم انکار کنم که چیزی نیست،آخه امتحان داشتم

ولی ناراحتی و استرس، شب امتحانی داشتم..

سر امتحان به خدا،آقا و مادرِ پهلو شکستشون،حضرت زهرا (س)

متوسل شدم،گفتم من این همه دارم درد میکشم،خواهش میکنم توی این یکی کمکم کنید.

امروز حتی حوصله خوندن مطالبی که برام میفرستن رو ندارم،سراغشون نمیرم

امروز دوست داشتم از صبحِ زود قدم میزدم تاشب..

تاکه ببینم این زندگی خسته کننده کِی قراره تموم بشه؟

کی به این فکرا خاتمه میده؟

کی باعث میشه از خستگی که یه عمره توی افکارم هست رو برطرف کنه...

امروز ناخواسته دلم  آغوش خدا خواست...

آغوشی که قبلش  آدم هیچ خستگی و دردی نمیکشه..

امروز ناخواسته توی دلم آشوب بود،شاید این آشوب رو کسی احساس نکنه

چون بنده، کسی  هستم که درد هامو یا میخونم یا مینویسم...

و اگر هم به کسی بگم،باور نمیکنه این همه درد دارم و میخندم..

جوری با بقیه حرف میزنم و وانمود میکنم که من دارم از زندگی نهایت لذت رو میبرم...

حتی  با عزیز ترین فردِ زندگیم

نمیدونم از چی ناراحتم،از چه موضوع و برای چی توی فکرم...

امروز هم مادر بزرگ و عمه اومدن خونمون،

در حالی که قلبم از صبح داره تند میزنه،هرلحظه منتظرم آروم بگیره....

باورتون نمیشه آروم بشو نیست،نمیدونم چه لجی با من داره..

باهاشون گرم گرفتم و کلی با حرفام خندیدن که ....

همیشه به این فکر میکنم که وقتی هنوز یتیمم

هنوز پدر اصلیم،صاحب الزمان،ظهور نکردن

من چجوری به درد های دیگم فکر میکنم،دردی بزرگتراز این؟

آقارو تو زندگیم کم دارم،گمش کردم...

،امروز از اشک هام دیگه خسته شدم،از فکرام خسته شدم،

از نگاهم خسته شدم،از خودم خسته شدم،

دوست داشتم پرواز کنم...پروازی که دیگه به زمین برنگردم

و این جمله رو همیشه به یاد دارم

که مومن ناراحتی اش در قلبش و خوشحالی اش بر چهره اش است...

یه مومن و یه آدم متدین توی زندگیش باید برای خیلی چیزهایی که بقیه به سادگی بدستشون میارن صبرکنه،

دل بی قراری کنه...با خون و جگر صبر میکنه...

بعد اگر توفیق داشت ، خدا بهش میده...

من خدارو شاکرم،چون هیچ مشکلی ندارم

فقط به این فکرم که چجوری میشه این دل رو آروم کرد؟

آخه یه دل باید غصه هاشو بریزه توی خودش،

پس چرا غمشو با دست تقسیم میکنه؟

دستی که هیچ گناهی نداره،

خوشبختانه دست هام همدم خودشونن

دست چپم که میلرزه دست راسته دلداریش میده

دست راسته هم که میلرزه دست چپه دلداریش میده...

یکم آروم میگیره،بعد یه لبخند میزنم...

آخه توی زندگی حتی اگه زندگی بیشترین فشارو بهت میاره،باید لبخند زد...

به این نتیجه رسیدم که لبخند آدم رو میسوزونه....

ولی باعث میشه دل ساکت بشه،همیشه به دلم میگم ساکت، تحمل کن،صبر کن

خدا بزرگه...

قرآن که میخونم، تفسیرش که میکنم..

پس چرا آروم نمیگیرم؟...

فکر گریه ها یی که مجبورم توی پتو و بالش ساکتشون کنم...

به فکر حسرت هایی که هر روز دلمو میسوزونه و داغدارش میکنه...

تموم نمیشه...

آقا و خدا و حضرت زهرا (س) پشت من هستن...

فقط برای لبخند این بزرگوار ها و یا ارحم الراحمین صبر میکنم...

فقط توصیه ای که دارم ،قبل از اینکه با هرکس حرف بزنید به خصوص با کسانی که خیلی براتون ارزشمندن،فکر کنید..

ببینید این حرفی که میخواید بزنید طرف مقابل رو ناراحت میکنه یانه...

باعث میشه حال و روزش بد بشه یا نه...

ممکنه خیلی ناراحت بشه ولی به روی خودش نیاره،ولی همچنان اشک بریزه..

مدارا کردن هم بد نیست...

گاهی لازمه آدم غرورشو زمین بزاره..

این موج بر می گردد از دریا... تحمّل کن

این را نمی فهمد تنِ بی تابِ یک ماهی

 

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛


چه ساده فرو میریزد

همه ی یک ذهنیت

حتی با یک     "منظوری" نداشتم     !

 

 

برای این حقیر صبور هم دعا بفرمایید

دلتون خدایی و زندگیتون پراز آرامش حضور خدا...

یاعلی مدد



[ یکشنبه 94/3/10 ] [ 10:58 صبح ] [ شهیده ] نظر