ما و شهدایی که دیروز به دیدینشون رفتیم
نترس...!!!
دست یک باباست شاید،که قراربود نوازش کند
موهای لخت ومشکی دخترک نازش را...اما...
نترس...!!!
دست نامزدی است شاید،که قراربود پشت گرمی دخترمردم باشد
تاآخرعمروخوشبختش کند...اما...
نترس...!!!
دست است دیگر...دست نان آوری شایدکه بانبودش
حالا فقط 5سرعایله یتیمند...اما...
نترس...!!!
دست است دیگر...شایددست عمویی که قراربود
قهرمان قصه های برادرزاده ی سه ساله باشد...اما...
.
.
.
اما...بترس!!!!!!
شایدهمان دستی است که قراراست جلویت رابگیرد
فردا وبپرسد،بعداز ما چه کردید....؟؟؟
نترس!!!
شهدا دستگیری میکنند،دستگیرت نمی کنند...
حالاکه فهمیدی ترس ندارد،
چشمهایت راببند،دست روی سنگ عقیق مزار یکیشان بکش..
گمنام باشد بهتراست...وآهسته اشک ببار وببار وببار...
دیدی چه سبک شدی!!!
حالا دست به دستش بده و بعد«دست علی»
بده که نگذاری دستهایش ازدستت جداشود...
حالا باخیال راحت پرواز کن..نه !!!نه!!!
پرباز کن...
«دست »علی به همراهت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام علیکم
دیروز که واقعا خسته شده بودم پناه اوردم به شهدا
مقبره شهدای شهرک شهید محلاتی
تنهایی هم صفا و عالمی داشت...
خوب بود مخصوصا اینکه یه زوج خیلی مذهبی سر مزار ها بودن
و چند آقا و خانم که دیگه ندیدیمشون...
بعداز کمی درد دل کردن،زل زدن به کلمه شهید گمنام..
دست کشیدن روی این کلمه مقدس
و کمی نشستن پیششون و فکر کردن
توی پارکی که پیش مقبره بود قدم زدم...
نمیدونم آروم شدم یانه ولی فقط دعا کنید که شهدا دستمو بگیرن..
شرمنده حال عکس گرفتن نداشتم ،عکسا خوب نشدن
،دوسه تا عکس گرفتم که براتون میزارم ببینید.
این خانومه که پیش بنده نشسته بود اشک میریخت...
اشک های منم حسودی کردن و آروم آروم شروع کردن به باریدن....
فراموش نکنید که محتاج دعای خیرتونیم...
یاعلی