سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

عملیات شروع شده بود

.

 

عملیات شروع شده بود...

گردان ما خط شکن بود

همه چیز داشت خوب پیش می رفت

یه دفعه خوردیم به یه کانال پر از سیم خاردارهای حلقوی

باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم

یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیک میشن

اگه ما رو می دیدند

عملیات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند

چاره ای جز عبور نبود

توی فکر بودیم که یه دفعه ... فرمانده خودش رو انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی

داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم


گفت از روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند

هیچ که حاضر نبود رد بشه

تا اینکه ما رو به جان امام قسم داد

با گریه از روش رد شدیم

آخرین نفر من بودم دستمو گرفت

غرق خون شده بود و صداش در نمی یومد


اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود و بهم فهموند که بردارم

فکر کردم وصیت نامه اش رو نوشته برداشتم

عراقی ها نزدیک شده بودند

باید میرفتم تا من رو نبینند

وقتی داشتم میرفتم گریه ام گرفته بود

برگشتم و به فرمانده ام نگاه کردم

دیدم آروم داره اشک می ریزه و به سختی دستاش رو به سمتم تکون میده

فکر کردم داره باهام خدافظی می کنه ...خودم رو انداختم پشت یه خاکریز

پاکت نامه فرمانده رو باز کردم

خشکم زد

به جای وصیت نامه یه عکس دیدم

عکس دخترش بود

دختری که تازه دنیا اومده بود و هنوز ندیده بودش

تاز فهمیدم

تکون دادن دستاش برا خدافظی نبوده

میخواسته بگه:


برگرد یه بار هم که شده عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم



[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 5:56 عصر ] [ شهیده ] نظر