به جای شانه هایت ، مرگ خواهد داد تسکینم
پس از یک شهرغربت ، دوستی آمد به بالینم
به او گفتم:ببین این است دنیا گفت:می بینم
زمین خوردی،قبول اما زمان، درمان هر دردی است
من از اینکه پس از تو عده ای شادند غمگینم
اگر پایت توانـت داد یا اشکت امـان برخیز
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم
خدا"حافظ" که گفتم باز داغت تازه شد،دیدی
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم؟
چه شبهایی که دستت غصه هایم را ورق می زد
و جاری بود مویت در بلنـدای مضامینم
من آن قدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد
از این رو در غزل هایم چنین در بند تضمینم
خدا را شکر، ترس از رفتنت با گریه کورم کرد
و دیگر رفتنت در واقعیـت را نمی بیــنــم!
عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد
به جای شانه هایت ، مرگ خواهد داد تسکینم
[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 5:53 عصر ] [ شهیده ]
نظر