خاطره هایی از شهدا....
من یه مقدار فلش کارت مطالعه کردم که بهترینشونو برا شماهم نوشتم
امیدوارم بخونین و استفاده کنین یازهرا...
وجدان راحت
بچه هارو برده بودیم اردو .
برای ناهار به یه رستوران بین راهی رفتیم .
همه معلما کنار بچه ها مشغول غذا خوردن شدن ولی وقتی شهلا بلند شد و با غذاش رفت بیرون....
نشست کنار فقیری که کنار جاده نشسته بود و غذاش رو با اون میخورد .وقتی برگشتیم تو اتوبوس بچه ها به خاطر اینکه رفته بود با گدا غذا خورده بود اذیتش میکردن .اولش هیچی نمیگفت
ولی بعد جواب داد :
مگه ندیدین موقع غذا خوردن بهمون نگاه میکرد؟
خوب من نتونستم بشینم راحت غذامو بخورم .حالا که این کارو کردم وجدانم راحته ....همه بچه ها سکوت کردن
شهید شهلا هادی یاسین
برگرفته از قاموس عشق صفحه 285
امام صادق ع فرمودند:یکی از موجبات بهشت و امرزش "اطعام گرسنه است
دوستان دوجورند
اوایل سر از کارش در نمیوردم چون هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخالفش بودن.
یه روز علت این قضیه رو پرسیدم گفت:همیشه ادم باید دوجور دوست داشته باشه
بعضیا باشن که تو از وجودشون استفاده کنی و
بعضیا هم باشن که از وجودت استفاده کنن که در هرصورت این دوستی برای یه طرف مفیده
میگفت:
دوستی با کسایی که خودسون به ارزش ها مقید هستن خیلی خوبه ولی توی توی اونا چیزی رو تغییر نمیده "
هنر اینه که بتونی تو قلب کسی که با تو و اعتقاداتت مخالفه نفوذ کنی و روش تاثیر بزاری
شهید شهناز حلجی شاه
برگرفته از پیک افتخار شماره 36 صفحه 9
پاهای سوخته
ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم .منم گفتم برو وقتی شب برگشت حسابی میلنگید .
اول فکر کردم تصادف کرده ولی هرچی ازش پرسیدم نگفت چی شده
بالاخره بعد از کلی اسرا گفت:
پابرهنه روی لوله های نفت راه رفتم گفتم :تو این افتاب داغ؟مگه زده به سرت؟
گفت:
این چند وقت خیلی ازخودم غافل شده بودم باید این کارو میکردم تا یادم بیاد چه اتیشی منتظرمه گفتم :توو اتیش جهنم؟ توکه جز خدمت کاری نمیکنی.گفت:
تو اینطور فکر میکنی ولی من خیلی گناه دارم .بعضی از اشاره ها یا بعضی از سکوت های نابجا ....
اینا همه گناهان کوچیکی هستن که چون تکرار میکنیم برامون عادی میشه .واسه همین حواسمون باید همیشه جمع باشه
شهید مریم فرهانیان
برگرفته از پیک افتخار شماره 36 صفحه 42
امام علی ع فرمودند:کسی که به یاد سفر طولانی اخرت باشد "خودرا اماده میسازد
محجبه
زمان شاه بود باهم توی خیابون قدم میزدیم .
فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید :اسم شما چیه
خانم با تعجب جواب داد :زهرا چطور مگه؟فاطمه خندیدو گفت هم اسمیم
بعد گفت:میدونی چرا روی ماشینا چادر میکشن؟خانمکه که هاج و واج مونده بود گفت:لابد چون صاحباشون میخوان سرما و گرما و گردو غبار و اینجور چیزا به ماشینشون اسیب بزنه فاطمه
گفت:
افرین"من و تو هم بنده های خدا هستیم و خدا به خاط علاقش به ما یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاهای نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و اسیبی نبینیم خصوصا هم اینکه
هم نام حضزرت فاطمه س هستیم .....
بعد ها که دوباره اون خانومو دیدیم محجبه شده بود
شهید فاطمه جعفریان
برگرفته از کفش های جامانده در ساحل صفحه 17
رسول خدا ص فرمودند:هرکه امر به معروف و نهی از منکر کند او جانشیین خدا در زمینه و جانشین رسول اوست