دلنوشته واقعا زیبای یک همسر شهید.....****
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم خستگی در می کنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت وازه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت می شود ایا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی خانه لبریز از نبودنت می شود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی نیست......
نامه یک همسر شهید
[ شنبه 93/10/27 ] [ 8:5 عصر ] [ شهیده ]
نظر