آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است...
آقا! بیا که بی تو، پریشان شدن بس است.
از دوری تو، پاره گریبان شدن بس است.
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است.
یعقوب، دیده ام چه قَدَر منتظر شود
یعنی مقیم کلبه احزان شدن بس است.
موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است.
تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟ بس است.
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است.
سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است.
دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است.
اِحیا نما در این شب اَحیا، دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است.
آقا! بیا به حقّ شکاف سر علی (ع)
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است.