چند روزی میشه از فکرای منفی و بد دارم خودمو دور میکنم
نمیذارم ذهنم به چیزایی که مشخص نیست اتفاق بیفته یا نه مشغول بشه
یکم جسور شدم، یکمم خودخواه
نمیذارم نظر و فکر نزدیک ترین ادمای زندگیم ذره ای روی تصمیمام تاثیر داشته باشه
فقط باید چیزایی رو بدست بیارم و کارایی رو انجام بدم که خودم میخوام!
چون فقط خودم برای خودم میمونم توی خلوتم، توی تنهاییام، توی ذهنی که هر ثانیه درگیره...
توی این 5 ماه حرفایی نبود که نشنوم و تپش قلب نگیرم!
حرفایی که آدما حتی قبل به زبون اوردنشون فکر بکنن
که آیا به من چه این دخالت؟
بمن چه؟ من کیم؟ نکنه دل کسی بشکنه...
ولی پر از ادعا ، پر از من من هایی که( مثلا مسلمونن)
مسلمون بودن گاهی توی این معنی میشه که به نظر کسی احترام بذاری
این جمله ی ( قرار نیست همه مثل من باشن) رو هزاران بار توی ذهنشون مرور کنن
وبهش عمل کنن!
تا این سن نگاه های زیادی روی زندگیم بوده، نظر های مختلف و کنایه های زیادی...
و من مثل یه تیکه سنگ یا برام مهم نبود، یا توی خودم میریختم و آب میشدم...
ولی الان دلم نازک شده، با هر حرفی فرو میریزه...
دارم روی خودم کار میکنم
نمیذارم هیچ دل شکستنی بدون جواب رد بشه...
وقتی آدمای اطراف بدون فکر حرفی رو میزنن که نباید بزنن، تو چرا با فکر جواب بدی؟
چرا هیچکس یاد نگرفته که باید به تصمیم دیگران اهمیت داد؟
هیچکس توی زندگیم معیارم حرف کسی نبوده، تاحالا هم خداروشکر راضی بودم
ولی الان ناراحتم از حرفایی که درمورد کسی که دوسش دارم گفته میشه!
که ای کاش میتونستم دهن تک به تک کسایی که از بدیش میگن و گل بگیرم!
من یه چیزی رو خوب یاد گرفتم، دور آدمایی که مدام بهم انرژی منفی میدن و دلم رومیکشن خط میکشم!
و ازدواج یه فایده ی خوب برام داشت و یه چیزی رو بهم یاد داد
که: باید ببینم خودم تصمیمم چیه برای زندگیم، برای برنامه هام، ببینم چی دوست دارم، چی خوشحالم میکنه!
و پای اون بمونم، حتی اگه حرف بشنوم، ناراحت بشم، داغون بشم!
یکمم آدما از من ناراحت بشن! مگه چی میشه؟
ولی دیگه اون دوران تموم شد
الان فقط خط میکشم. هرکسی که ذره ای اذیتم کنه، چون دیگه برام هیچی ارزش نداره
جززندگی خودم، جز پدر و مادرم...
و فهمیدم همه جنبشون بالا نیست، گاهی باید یه سزی چیزارو تظاهر کنی
من که الان دارم مینویسم
پراز حس خوبم برای ایندم، برای اینده ی نه چندان دورم،
پراز انرژیم ، پر از پلن خوب...
که اجازه نمیدم هیچکس
تکرار میکنم( هیچکس) ذره ای ، فقط ذره ای توی رسیدن بهشون دخالت کنن و یا روندشو کند کنن!
تصمیمگرفتم هر روز بنویسم خواسته هامو تا بهشون برسم!...
-------
و اما...
خدای من
این روزا اون پگاه سابق خیلی ازت دور شده
حتی نمازاشممثل قبل نبست. شاید خیلی اسیر دنیا و مادیات شده
شاید یادش رفته که همه چی به دست توه
تمام انرژی ها از سمت تو میاد ومشکلات حل میشن
شاید یادش رفته باید ازت بخواه، باید مثل کسی که هیچی نیست
و هیچ دارایی جز اشک نداره، جلوت زانو بزنه و سر به خاک بذاره و ملتمسانه ازت بخواد پیش خودت نگهش داری!
که جز تو هیچکسی رو نداره!
که مرگ خیلی بهش نزدیکه!...
یه مدت خیلی زیادیه ازت دورم، میشه ازت یه چیزی بخوام امشب؟
میشه دستمو بگیری؟میشه یجوری به خودت نزدیکم کنی که نتونم دور بشم؟
امشب میشه دستمونو بگیری؟ میشه اون موضوعو حل کنی؟
نفس من خیلی داره سختی میکشه، خیلی فشار روش هست
میشهذکمکشکنی؟
میشه همین امشب دستشو بگیری؟
به کمکت خیلی احتیاج داریم...
چه کمک کنی چه کمک نکنی ک قطعا خیره
خیلییی دوستت داریمدخدای مهربونم
ولی من امشب از ته دلم ازت کمک خواسنم
و میدونممثل همیشه صدامو میشنوی..