روز های خاکستری...
محبوب من ،
محبوبِ بی نقض دنیای من ،
روزهای من خاکستری و شب هایم سیاه بود ،مثل عکس های دهه40 از میان هزاران بی رنگی یک سفیدی دیده میشد .
آن لحظه نمیدانم چه شد که خدا به یاد منه بی نوا افتاد ، نمیدانم چه شد که چرخ جهان به کام من چرخید ،
نمیدانم سوز کدام دعای سحرگاه دل شکسته ی مادرم بود . نمیدانم چه کرده بودم که گره چشمانم گره خورد به آن دریا ، به آن زیبایی بی کران ، به جنت الاعلی وبر زبانمجز فتبارک الله چه میتوانست باشد ؟
قبرستان خاکستری درونم ، گلستانی شد پر شکوفه ،بهاری شد از عطر تازگی ، هر آنچه رنگ بود به در ودیوار وجودم نشسته بود .
دنیا به کام من بود و رویای ذهن من حقیقتی شده بود باورنکردی .
در کنارم بودی و من هرچه را که رنگمادیات دنیا داشت از یاد برده بودم .
نمیدانم چه شد و آه چه کسی را مرغ آمین ، آمین گفته بود که بهشت برین من شد جهنم بی آتش ، شد کویره بی پایان .
محبوب من ، کجای این دنیا دور از قلب من نشسته ای و حرف هایم را میشنوی؟
هنوز هم امید در من زنده است ، هنوز قلب من میتپد نامشمارا زمزمه میکند .
نمیخواهید باز گردید و این ویرانه را از نو بسازید؟؟؟
پگاه نوشت
13-12-99
1:24