شهدای گمنام
آنقدر له شده ام که دیگرچیزی از وجودم باقی نمانده...
از زمانی که خودرا هنوز نشناخته بوذم وارد بزرگترین امتحان الهی شدم...
بعد از به اتمام رساندن آن امتحان بزرگتری نصیبم شد...
پیش شهدا که بودم سردرگم و سرگردون بودم...
نمیتونستم حرف بزنم، حرف دلایی که اگع میگفتم دریا میشدم...
فقط اشک چشمام براتون میگفتن حرفاییو که نمیتونستم برای هیچکس بگم...
خودتون فقط میدونین ازتون چی خواستم....
عجیب بود توی اون لحظه دوتا سخنرانی پخش شد که راهنماییم کردن برای حل مشکلم...
قسمتون میدم آرومم کنید...
سر تا سر وجودم بی تابه، نا آرومم...
سخت ترین امتحان الهیه واسم...
خدا خودت کمکم کن، منکه به غیر تو کسی روندارم....
18/4/99
[ چهارشنبه 99/4/18 ] [ 1:33 عصر ] [ شهیده ]
نظر