همین امشب ...
دوباره آمدم به سویت
با دلی لرزان ، چشمی گریان، بی پناه و سرگردان..
هیچی نمیدانم ، فقط این را میدانم که آنقدر دوستم داشتی که با این همه گناه باز مرا صدا زدی ...
مرا جوری صدا کردی که وقتی در حرم امن تو هستم احساس میکنم در اغوشت دارم اشک میریزم ...
سرم پایین و چشمانم پر از اشک است
دست خالی آمدم مهمانی، چشم به مهربانی و فضل شما دوخته ام ...
هیچ نمیدانم
فقط میدانم تمام زندگی ام را به دستت داده ام
تمامش را به نام خودت زدم ...
تو کمکم کن تا فقط مال خودت باشم و بمانم
امام رئوفم، مهربانم به جان جوادت جوری دستم را بگیر که همانی بشوم که تو میخواهی
وقتی من، من تو میشود ارزش دارد قیمت دارد
اعضا و جوارحم زمانی پربرکت و با نشاطند که بخاطر تو از هوس بگذرند
زمانی که در راه رضایت تو قدم بر دارند...
مهربانم کمک کن در راهی که انتخاب کردم مانند سنگ باشم و به موانع دقت نکنم و به هدفم برسم
امام مهربانم همین امشب دستم را بگیر و جوانی ام را ضمانت کن
به نگاهت به کمکت محتاجم ....
دعای کمیل را که در حرمت میخواندم با ان اشک هایم خیلی دعاها کردم ، دعاهایم را مستجاب کن اگر خیرم هست ، تمام زندگی ام فدایتان
یادم نمیرود باز به موقع صدایم کردی
باز تنهایم نگذاشتی
کمکم کن به عهدم وفا کنم ...
مال خود خودت شوم
7/تیر/98 _مشهد
عقد پسرخاله