قدیمی ترین رفیقم حسین...
یه روز مونده به محرمت...
دارم لباس مشکیامو، چادرمو، چفیمو آماده میکنم...
شبای محرمت رو با هیچی عوض نمیکنم، اون صفای باطن، اون راحتی، اون سبکی، اون نشاط، اون آرومی قلب...
وقتی همیشه تو ، توی ذهنمی دیگه آرومم، بلند میگم خدایا ممنونتم به من حسین دادی...
فراموش نمیکنم از خیلی وقتا پیش ، از وقتی که چشمامو باز کردم اسمت روی زبونم بود، توی خونمون تا به حالا ذکر و یاد تو بوده...
تموم دلخوشی بچگیام این بود که میتونم داد بزنم و برات مداحی و روضه بخونم...
بتونم صدات بزنم،...
اگه الان عشقی از تو توی دلمه، لطف خودته...
میگن خدا مهر حسین و توی دل کسی میندازه که خیرشو بخواد...
میگن یکی از بزرگ ترین لذت هاست...
نمیدونم اونایی که مهر تو توی دلشون نیست چی دارن؟
از خیلی وقتا پیش خیلی هوامو داشتین...هیچوقت تنهام نگذاشتین...
سال اولی که اومدم حرم با پای پیاده، چند روز جلوتر اربعین بود..
ورودی بین الحرمین سرم پایین بود، وارد که شدم خود به خود رها شدم روی زمین، افتادم رو زمین ،سجده سرم روی سنگهای بین الحرمین...
از ته دل گریه میکردم و میون گریه ها میگفتم خدایا شکرت...
وقتی آروم شدم و بلند شدم دیدم کلی آدم پشت سرم سجده کردن و دارن گریه میکنن، خدا میدونه چه حالی شدم، رفتم توی حرمت که خودمو رها کنم تا منو بخری...
وقتی توی صف بودم و داشتم ذکر میگفتم ازت بلند .بلند شهید شدنمو میخواستم، شهید شدنم توی 18 سالگی...مثل مادرم حضرت زهرا...
ولی الان دارم 17 ساله میشم، من کجا و ؟....
مامان پیشم بود و نگران نبودم که بشنوه یا نه، که بعدها فهمیدم متوجه نشده هیچی...
زیارتمو که کردم رفتم یه گوشه نشستم و در و محکم گرفتم و داد میزدم اگه خوب نشدم دیگه نطلب...
قول میدم خوب بشم، نشدم دیگه نطلب... خودم داره بهت میگم
اینارو میگفتم و میباریدم...
سال بعدشم طلبیدی ولی بعدش دیگه نه...
نمیدونم چرا قول دادم و عهد بستم، منی که هیچوقت عهد نمیبندم که میترسم روزی بشکونمش...
شاید سهم من موندن و خون به دل شدنه، اشکال نداره امام حسینم...
ولی امروز بعداز نمازم خدارو قسم دادم به اهل بیت به امام حسین به امام زمان به امام رضا به مادرم به... که اگه امسال نطلبید اشکال نداره، ولی اجازه بده 12 شب هیأت و نوکریشو بکنم، ازش خواستم ...
فقط اینجوری هست که یکم آروم میگیرم...
عشق تو هست که تموم زندگیمه، دلخوشیمه...
پارسال که روز عاشورا از فکه برگشتم و خیلی خسته بودم گفتم دیگه نمیرم هیأت...ولی نمیدونم چی شد که رفتم
رفتم نشستم یه گوشه ، نگذاشتم هیچکی بفهمه من اومدم، که هیچکیم نفهمید، انگار داغ بودم، انگار تموم اون سختیای حضرت زینب و کربلا تو دلم افتاده بود و داشت آتیش میگرفت و یجوری باید خودمو آروم میگرفتم، میباریدم و ..
وقتی که خیلی اذیت میشم و دیگه صبرم تموم میشه میرم چفیه رو محکم بغل میکنم و نفس میکشم، عطر حرمت رو داره، ...
داره شبای محرم میاد شبایی که چادرمو میکشم روی سرم و از ته دل برات گریه میکنم...
ولی نگرانم اشک چشم بهم ندی، اونقدری که با این چشما گناه کردم...
امام حسینم دلم سیاه شده، باز منو بخر، به کربلا ببر...
نگرانم بمیرم و محرمت رو نبینم..
هرکی بهت رو میندازه خدا بهش نگا میندازه...
مجلس روضه آدم سازه اربابم...
امسال محرمم فرق میکنه، محرمی با عطر محمد جوادم، امیدم ، زندگیم...
داشتم آهنگ حامد زمانی رو گوش میدادم،...
به یاد تو هر دقیقم حسین
قدیمی ترین رفیقم حسین...
نوشته هام خیلی تکراری شده، شاید دیگه نباید بنویسم...