هوای حسین، هوای حرم..
شدم مثل پارسال وقتی که ساعت 2 ظهر میرسیدم خونه
زود میومدم پای گاز و شروع میکردم به حلوا ( که مال من خیلی معروفه) و یا تدارکات روضه
هرجوری بود باید تا ساعت 5 همه چی حاضر باشه، زایرای امام حسین میومدن
و تا 10_11 شب نمیرفتن و من همش سرپا، تازه باید درسای فردامم میخوندم5 روز به همین روال میگذشت...
و خستگی ها خیلی خیلی شیرین بود، خیلی دوست داشتم زیاد خسته بشم
روز تولدم دقیقا یکی از همون روزا بود
روزی که رنگم مثل گچ بود و یه گوشه تو اتاقم خوابم برده بود
نای هیچی رو نداشتم، فقط دوست داشتم بخوابم
که پدر اومدن با اصرار منو بردن بیرون، رفتیم رستوران، رسیدیم اونجا من همش تار میدیدم :)
البته فردا شبش مامان برام کیک گرفتن و جلوی همه غافلگیرم کردن
هنوزم نگاه به عکسام میکنم خندم میگیره ، انقدری که رنگم پریده
امروز باز همون حالی شدم
جشن عبادت خواهریه و در حال درست کردن ژله ها و ... بودیم
هوای اون روزا رو کردم،
روزایی که برای اربابم با خستگی میومدم خونه و از خستگی کیف میکردم
تورو به مادرت حضرت زهرا آقاجون بذار امسالم 10 شب هیأتو نوکریتو کنم
مثل این دوسال که خودت خواستی و شد...
امشب دلم خیلی برات تنگه
خیلی خیلی...
هوای حسین
هوای حرم
هوای شب جمعه زد به سرم
نفس نکشم ، نفس نزنم بدون تو یا سیدالشهدا...
بده صدقه به راه خدا، بده شب جمعه تو کرب و بلا
+ خودمونیما بعضی مداحیا و مناجاتو تا عمق وجود ادمو میسوزونه...
وجودم داره میسوزه از دوریت
یه کاری کن...