پيام
كيوان گيتي نژاد و
102/11/27
كيوان گيتي نژاد و
من ديوانه عشق ليلي بودم دم از زليخا ميزدم دانم ليلي را به آوردم به کف به روي شن هاي درياي عطوفت مهر به ولايت اما يوسف من همچنان اکسير به لب دارد و جان من انفاس الهيت مي گيرد ز دين بزم اي يار مرا ديوانه خواستي و مست و خراباتي شدم از ديوانگي پر زدم و گم در تو شدم حال مي ميرم از مرگ شهيد زنده ميشوم تا در صحراي احمر بر سر آن ديار خاطره ها حر ابن الرياحي استا.
كيوان گيتي نژاد و
اين و که خودتون جوابش مي دونيد پس سؤالش براي چي خدايا مثل اينکه توهم اومده سراغم نجاتم بده