پيام
كيوان گيتي نژاد و
102/3/2
كيوان گيتي نژاد و
بي قرار يار آشنايم دلتنگ بوي طراوت موهاي بريشانش آن درياي برياني که مونده خاطرش بين ابرهاي باروني باران طراوت بود نم بارون عطر برادر و استادم را تازه مي کرد برايم در اسارت تنهايي بابا هنوز نغمه هايش تسلي بخشم مانده تا ابد من خسته و تهي از همه چيز ديگر نيست سخت برايم بيان احساسم تهي تر از خالي نيست برايم آينده آرامش رود برايم همه چيز است خاليم ولي عاشق تنها باقي مانده ديروز و فردايم
كيوان گيتي نژاد و
بيا پدر به وعده اي شادم كن به يك تهفه از باقيات دلشادم كن ميدانم خيلي دست و دلبازي هرجند اين بلاي آسمون شهر را با اعمالش بهم ريخته ولي غيرت آنجه گفتنش مي ترسم موجب غرور از كف رفتنش باشه موجب اشتياقي كه هيج دليل محملي را با وضع موجود باقيات و صالحات و اعمال و رفتار و كردار و دورو برم نشاني از وقوع و حصولش به عقل من نوعي جز رفعت ولايي و اللهي اثري از بقا و احسان اش ممكن نيست
كيوان گيتي نژاد و
خلاصه دل به كرم و بخشش آن يار غريب و جد مظلوم و شافعت بوده بر آن شرف و حجب و مقام عزتش نزد ولد و ولي و عاشق كنوني و ارباب اين غلام كاتب امروزش مانده كه مرا به كسب طلوع فردا به معجزه اي مختوم و مكسر به اكسير وعده اش به تكثير آن مكثر بي مانندش اين دواي درد بي درماني همجو مني را اميد به خلق معجزه درماهيت باقي و درعينيت عيني و حاظر بخشيده كه جرات
كيوان گيتي نژاد و
بيانش مرا عن غريب و في البعيد ختم به ذا المجانين دوباره در قمبراباد منتهي به امين آباد و شوكهايي با غلضتي بي پاين و منكسر به اكسير خلع و بي وزني و جمادي بر روي تختي با عنصر بخل و قظع اميدي قظع به يقين تعريف نجاتي منقطع به عمري فراموشي و ماندن در آنجايي كه به يقين جيزي باقي نمي گةارذ الي يقين كه همواره هر جه بود گةشت توهم بود و جايم به حق خالصانه عندالظيق بوده
كيوان گيتي نژاد و
بس بدر يا لطفي كن و در اين بيجاره لطف و كرمي را درانداز كه من مجنون در حد اولايش به خامش رسيده و الباقي جاري كرداريست كه تنها اميذ به آن تكبه نستوح و عشق زليخايي و معبود ولي معشوق هرذنذ سخت گير اما دلرباسيست كه عذاب و بخشش برايم تعبير عشقيست كه برزخ و باقيات تكرار بوذه عن غريبيش يك روياست
كيوان گيتي نژاد و
ولي هيچوقت در اين جهل و شش سال كه دربي نسيمش جنونم را به سوي صبايش رهنمون بود شميم ذلكشش تا به ايتن خد واقعي و اميد بخشش به مغفرتي كه خذايش بر او تداعي و عشقمان متاثر از حضورش گشته و بوده مانتي ست اينگونه ذجذي و شوق رهايي ونجاتي اينگونه تا به امروز اثري از يافتن و كرك آمدنش نبود
كيوان گيتي نژاد و
بس اللهي اي خواهر شهيده و كنج خرابه خوابيده به جوز ناكثين و مارقين و ناكثين و بيعت شكناني كه دخت پيامبر راستين را و ولي قاطع به ارث بركه ولايت او و حيذر كرار مان را به ميلان كشاندن و غريبانه شهيةش كردن قسمت مي دد م يكبار يا نجات ده مرا و جاري كت مرا يا به ايتجايي كه هستم بگزار آرامم كن در اين بدبختم بابا