من افسر جنگ نرم نیستم
داشتم یه کتابی درباره جنگ میخوندم که رسیدم به این متن:
....در ماه_رمضان قبل از عملیات والفجر 8،
بودجه و تهیه خوراک انقدر کم بود که بچه ها خیار گندیده خورده بودند
و مسموم شده بودند و با سختی های زیادی ماه رمضان سال گذشته را طی کرده بودند....
اینجا بود که یاد دوره هایی که رفتم افتادم !
اینجا بود که یاد دوره هایی که رفتم افتادم !
دوره هایی که میخواست من رزمنده جنگ نرم بشم اما نشدم:(
من کجا و رزمنده های هشت سال دفاع مقدس کجا!
شاید بخاطر اینه که من خیار گندیده نخوردم ! من غذاهای خوب خوردم اما
باز ایراد گرفتم ...باز غر زدم...باز نق زدم...
گفتم غذا چرا کمه؟! چرا کیفیتش خوب نیست ؟!
چرا کلاسا گرمه؟!چرا کولر روشن نیست؟!
گفتم به ما خوب نمیرسین بعد میخواین خوب هم کار کنیم؟!
خوبه من تو زمان جنگ نبودم وگرنه اونجا بدون امکانات اولیه زنده گی چه میکردم؟!
اینجاست که فرق من و شهدا آشکار میشه
اینجاست که اونا آسمونی شدن و من هنوز اسیر زمینم....
جالبه ادعا هم دارم که افسر_جوان_جنگ_نرم هستم!
من افسر جوان جنگ نرم نیستم ! من فقط جوان هستم ...
افسر نیستم چون مثل رزمنده ها نیستم ...
اصلا باور کردم که جنگ است؟! به جنگ نرم اعتقاد دارم؟!
اونوقت آرزوی شهادت هم میکنم!!
هه چه مسخره بازی تلخی من دچارش شده ام:(
اما....یادم باشد...
تا رزمنده نشیم شهید نمی شویم!
برگرفته از سایتwww.afsaran.ir
[ دوشنبه 94/3/11 ] [ 3:21 عصر ] [ شهیده ]
نظر