سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

نترس مومن...

...

 

نترس مومن... 

هیولا نیست...

حاج رجب محمد زاده...

28 ساله که نتونسته یه لقمه غذا تو دهنش بذاره...

با نی غذا می خوره...

صورتشو زمانی از دست داد که تو یه ظهره سوزان داشت

واسه رزمنده ها یخ می شکست،

همون وقت بود که خمپاره به صورتش خورد و داغون شد .

وقتی می خواد واسه زیارت به حرم امام رضا بره،

همه با دیدنش فرار میکنن...

می ترسن و اون هر بار که میبینه 70 در صد جونشو داده

برای این مملکت و این همه با اون بی مهری میشه ،قلبش می شکنه.؟..

همسرش میگه :هربار که کسی از همسرم وحشت میکنه

و پا به فرار میگذاره روحیه اون به هم میریزه و

به همین خاطر گاهی تا چند روز از خونه خارج نمی شه

و گوشه اتاق میشینه و به پوتینها و لباس

رزمش چشم میدوزه...

حاج رجب در سالی که خیلی از ما هنوز به دنیا نیومده بودیم،

زیباییش را برای ناموس این مملکت از دست داد،

او 28 ساله به سختی نفس می کشه تا من و تو راحت نفس بکشیم .

به سلامتیش،

مرد واقعی اینه،

نه این به ظاهر مردای دنیای .....



[ چهارشنبه 94/3/20 ] [ 11:58 صبح ] [ شهیده ] نظر

یکی بود...یکی نبود،بسیار جالب

 

 

یکی بود...یکی نبود......

یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه ,

مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد..

همینطوری که داشت راه میرفت ,وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد:

خواهرم حجابت.. خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن..

نگاه کرد دید یه جوون ریشو, از همونا که متنفر بود ازشون

با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده..

به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره,

مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه اون وقت اومده میگه چکار بکنید وچکار نکنید...

تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه,

وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد

و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات..

بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.. 

پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت:

خدایا این کم رو از من قبول کن 

شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد, 

گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.. 

فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و...

بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت...

توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف میکرد و بلند بلند میخندیدند..

شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد: خانمی برسونیم..

لبخند زد و گفت برو عمتو برسون , بعد با دوستش زدن زیر خنده..

پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و

بعد یکباره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به سمت ماشین کشید..

دختر که شوکه شده بود , شروع کرد به داد و فریاد, 

اما کسی جلو نمیومد , اینبار با صدای بلند التماس کرد , اما همه تماشاچی بودن,

هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن 

حاضر نبودن جونیشون رو به خطر بندازن..

دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه.. 

آهای ولش کن بی غیرت مگه خودت ناموس نداری.. 

وقتی بهشون رسید سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو .....

و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد...

دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش

میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد 

و دید یه جوون ریشو, از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن..

از همونا که به نظرش افراطی بودن,

افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه.. ناخودآگاه یاد دیروز افتاد..

اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد:

وقتی خواستن به زور سوارش کنند ,

همون کسی از جونیش گذشت که توی خیابون بهش میگفت: خواهرم حجابت..

همان ریشوی افراطی...



من از این ریشو های افراطی زیاد میشناسم.....مثل 

 شهید علی خلیلیگل تقدیم شما



[ چهارشنبه 94/3/20 ] [ 11:57 صبح ] [ شهیده ] نظر

ای سیدعلی! سیاستت را عشقست

.

 

لبخند گل زیباست..گل تقدیم شما

 

ای سیدعلی! سیاستت را عشقست

صبر و کرم و شهامتت را عشقست

گور پدرش هر که تو را آزارد

آقای منی ولایتت را عشقست

چون امر نمایی همگی می آییم

تنها بنگر،صداقتت را عشقست

ازدست سران بی بصیرت هیهات

مظلوم زمان بصیرتت را عشقست...

حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای



[ دوشنبه 94/3/18 ] [ 1:54 عصر ] [ شهیده ] نظر

بانو...می دانم شاید دلت میخواست..

 

..

 

بانو...

می دانم شاید دلت میخواست

زمان جنگ بودی و به میدان جنگ می رفتی...

در دلت می گویی که کاش می توانستی

بروی و مدافع_حرم حضرت زینب(س) باشی...

اصلا دلت می خواهد که شهید بشوی...

بله راه شهادت هنوز باز است...

راه جهاد بسته نمی شود...

جنگ هم همیشه هست....

اصلا می خواهم تو را به یک جنگ دعوت کنم ...

به یک جنگ سخت اما اسمش را میگویند جنگ_نرم ...

بانو...

گول نرمی اش را نخوری باید در این جنگ سفت و سخت باشی...

باید الگویت بانوی دو عالم ...

بانو_فاطمه_(س) باشد...او دختر نمونه بود...همسر نمونه بود...مادر نمونه بود...

شهید هم شد...و حال مادر همه هم هست....

و تو هم دختر...همسر... و مادر نمونه باش....

اینگونه تو مجاهد می شوی...

شهید می شوی اصلا اگر شهید هم نشوی اجر شهید را داری...

این را خود خدا گفته است...

آماده ای بانو...مدت هاست که این جنگ نیرو می خواهد...

رزمنده می خواهد....

لباس رزمت را پوشیده ای؟!....لباس رزمت همان چادر است...

همان که رنگ سیاهش از سرخی خون شهید می تواند بالاتر باشد....

حواست باشد بخاطر سیاهی چادرت خیلی ها سرخ شدند

پس با رنگ های مصنوعی قرمزش نکن!

یا زهرا(سلام الله علیها)



[ دوشنبه 94/3/18 ] [ 1:49 عصر ] [ شهیده ] نظر

ولادت حضرت رقیه خاتون مبارک

.

 

صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت

گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت

نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل

گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت

می آمد از طراوت گلخانه خدا

بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت

شیرین زبان قافله نازدانه ها

تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت

از وقت آفرینش نور مطهرش

با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت

تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش

اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت


گل تقدیم شماولادت شاهدخت حضرت رقیه خاتون مبارکگل تقدیم شما



[ شنبه 94/3/16 ] [ 7:27 عصر ] [ شهیده ] نظر

بدون شرح

.



[ شنبه 94/3/16 ] [ 7:25 عصر ] [ شهیده ] نظر

بابا دلت پاک باشه




دل پاک باشه ، کافی است!

نخیر...هرگز این جمله درست نیست!!

اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی‌شود.

پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود. مغز و پوست باید با هم باشد.

هم دل، هم عمل

نکته : آن کسی که تو را خلق کرده است،

اگر فقط دل پاک کافی بود، که  فقط  می‌گفت: «آمنوا».

اینکه کنار «آمنوا» گفته :

آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات

یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد.

حجاب ظاهری ، ریشه در عفاف درونی دارد

کسی که بخواهدپاک باشد،ظاهرو باطنش رابایدیکی کند

آنان که بی قید و لاابالی اند ، ولی می گویند :

« دلت پاک باشد ! » نمی دانند که پاکی دل ،

در پاکی رفتار و متانت و وقار ، نمایان می شود و از دل پاک ،

جز نگاه پاک برنمی آید
 
از کوزه همان برون تراود که در اوست

نمی توان پذیرفت که از کسی عفونت گناه به مشام برسد ،

ولی مدّعی باشد که دلش پاک است .



ادامه مطلب...

[ شنبه 94/3/16 ] [ 6:51 عصر ] [ شهیده ] نظر

بیا توافقنامه امضا کنیم،..

 

..

 

بیا توافقنامه امضا کنیم،

من رآکتور قلبم را به نامت میکنم،

تو هم تحریم چشمانت را از من بردار ...


...!مهدی جان میدانی آقاجان

خواب مانده ایم

ازهمان روز اول

همان روز در سقیفه

همان موقع کنار در خانه

میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید

به خار در چشمان پدر نمیرسید

به جگرِ سوخته مجتبی

به ظهر عاشورا

به زندان

به زهر

به غربت یتیمی نمیرسید

اگرخواب نبودیم کار به انتظار شما نمیرسید...



[ شنبه 94/3/16 ] [ 6:40 عصر ] [ شهیده ] نظر

مناجات با پروردگار

.

 

بارالها…

از کوی تو بیرون نشود

پای خیالم 

نکند فرق به حالم ....

چه برانی،

چه بخوانی…

چه به اوجم برسانی 

چه به خاکم بکشانی…

نه من آنم که برنجم

نه تو آنی که برانی..

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد…

نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این

خانه مرا نیست پناهی...



[ شنبه 94/3/16 ] [ 6:37 عصر ] [ شهیده ] نظر

پیام تسلیت

رحلت امام خمینی را به همه ى انقلابى ها تسلیت عرض میکنم

 

گل نرگس:

 

بنده هم تسلیت عرض میکنم

ان شاءالله رهروِ خوبی باشیم و در راه امامِ بزرگوار و خداوند متعال ثابت قدم باشیم



[ پنج شنبه 94/3/14 ] [ 5:27 عصر ] [ ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>