عازم مشهد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
من چند دقیقه دیگه به سمت مشهد حرکت میکنم
اقا طلبیده مارو خداروشکر
دعاگوی همه دوستان هستم
التماس دعا
یازهرا
آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
من چند دقیقه دیگه به سمت مشهد حرکت میکنم
اقا طلبیده مارو خداروشکر
دعاگوی همه دوستان هستم
التماس دعا
یازهرا
سال اول دبیرستان بودم
محض خنده قرار گذاشتیم با بچه های کلاسمون بریم جنوب
رفتیم
همه جا جدید بود
حرفها جدید بود
همه مسائل در مورد ایثار و گذشت بود
شب آخر رفتیم بیمارستان صحرایی امام حسین خیلی تاریک بود که رسیدیم خوابمونم میومد …. چیزی ندیدیم …
صبح شد بعد از صبحونه اومدیم بیرون
خیلی ناراحت بودم که دارم برمیگردم ناخوداگاه گریه میکردم … چشمم خورد به نوشته بزرگ و قرمز رو دیوار
( خواهرم!
سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت گذاشتم پس امانتدار خوبی باش)
سلام
ماجرای چادری شدن من برمیگرده به دوران دانشگاهم.
تاجایی که یادم میادخیلی چادر رو دوست داشتم اما هیچ وقت سرم نمیکردم
علتش رو درست نمیدونم شاید گمون میکردم هنوز وقت هست.
خوانوادم مذهبی هستن ولی هیچ وقت مجبورم نکردند که باید چادر سرکنم من هم حجاب داشتم
ولی در حد مانتو حتی موهام رو حساس بودم که بیرون نیاد.
خیلی امروز فردا می کردم واسه چادر سرکردنم
تا اینکه یه شب مادر خواب آقام علی بن موسی الرضا رو میبینن که اومدن خونه ما
و تو دستشون تعدادی پارچه مشکی بود به مادر میگن این هارو بدید به زهرا تنش کنه.
اینجور که مادر میگن از پارچه ها یکیش یه ردای بلند مشکی بوده و یکیش هم مثل مقنعه بوده ظاهرا.
پوششی شبیه به خانم های عرب.
تعبیر من و مادر از ردای بلند مشکی همون چادر بود .
خواهرم این دنیا ترکش های حجاب نادرستَت , جوانان این مرز بود را میگیرد!
و آن دنیا همین ترکش ها دامن خودت را….
برادرم , نگاه شما تیریست از سمت شیطان , بر قلب خودتان
در حفظ نگاهت کوشا باش…
به چشمانت بیاموز هر چیزی ارزش دیدن ندارد
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل(ع) پرسید:
آیا فرشتگان خنده و گریه هم دارند؟!
جبرئیل عرض کرد:
بله!
زمانیکه زن بی حجاب و بدحجابی میمیرد و بستگانش او را در قبر میگذارند،
(دورش را میگیرند) و رویش را با خاک می پوشانند تا بدنش دیده نشود!
فرشتگان می خندند و میگویند:
تا وقتی (زنده) و جوان بود و هر کسی را تحریک میکرد و به گناه می انداخت
(پدر و برادر و همسرش غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، حالا که مُرده و همه از دیدن (لاشه او) نِفرت دارند، او را می پوشانند!
یادم می آید در زمان خردسالی ؛وقتی که هفت سال بیشتر نداشتم؛
نسبت به همکلاسی هایم محجبه تر بودم .
زیر مقنعه هد می زدم طوری که حتی یک تار مویم بیرون نمی زد.
علاقه زیادی به حجاب و چادر داشتم.
هنگامی که به سن تکلیف رسیدم و قرار بود در مدرسه برایمان جشن تکلیف برگزار شود
از مادرم خواستم برایم جایزه یک چادر بخرد .
برق شادی را در چشمان مادرم احساس کردم.
باخوشحالی گونه هایم را بوسید و گفت چشم دختر گلم حتما عزیزم چه انتخاب زیبایی .
مادرم به قول خود عملکرد و علاوه بر چادر مشکی یک ساعت مچی قرمز که خیلی هم زیبا بود برایم هدیه گرفت و اینگونه شد که من چادری شدم .
اما فقط در......
لطفا برای خواندن بقیه مطلب بر روری ادامه ی مطلب کلیک بفرماین
یکی اینجا
به جای آب
می ریزد اشک به پشت پای زائرها ...
هر گرہ کـہ بر پنجرہ ے فولاد زدم
فقط بـہ عشق یک سفر کرب و بلا زدم ...
بـه چـادرتــ مـیـخـنـدنـد…
چادرم تاج بهشتی است که بر سر دارم
یادگاری است که از حضرت مادر دارم
تیرها بر دل دشمن زده با هر تارش
من محال است که آن را از سرم بردارم