سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

نامه دختر شهید علمدار به پدر شهیدش

 

بابا مجتبی سلام

امیدوارم حالت خوب باشد.

حال من خوب است، خوب خوب.یادش بخیر!

آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.

همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند:

سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت.

و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم.

اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی

و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر،

دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود.

راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند،

رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود.

مادر می گوید:

بابا خیلی مهربان بود، اما خدا از او مهربانتر است و

من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که

می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم.

اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند.ان شا ا.. ، 

خدانگهدار– دخترت سیده زهرا



[ شنبه 94/3/30 ] [ 12:39 صبح ] [ شهیده ] نظر